پس از باران

متن مرتبط با «که به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد» در سایت پس از باران نوشته شده است

به بهانه بارش بهاری

  • یک. چقدر دلم برای اینجا تنگ شده. چرا نمی‌نویسم؟ قبلا از هر فرصتی برای نوشتن استفاده می‌کردم و حالا... فرصت دارم. شاید دل و دماغ نه. نمی‌خواهم با غم و غصه شروع کنم. خدا را شکر زندگی بر وفق مراد هست اما می‌توانست بهتر باشد اگر تنمان تند تند به ناز طبیبان نیازمند نمی‌شد. بعد از اینکه خودم مدتها یک درد بدنی داشتم که نمی‌فهمیدم از کجاست و در نهایت هم دقیقا متوجه نشدم و خودم را زدم به بی‌خیالی و سعی می‌کنم زیاد حواسم را جمعش نکنم، حالا یک ماهی است امین ناجور درگیر گردن درد است. ام آر آی چیز خاصی نشان داد اما درد امانش را بریده. و خب روح و روانمان را. امیدوارم کمی بهتر بشود و خدا هیچ بنده‌ای را اسیر مطب و بیمارستان و درد نکند.دو. از مدرسه و معلم بودنم بگویمتان. خوب است. یا شاید از دید کادر مدرسه که دورتر ایستاده‌اند عالی. تازه از راه رسیده‌ای که معلمی محبوب شده‌... توی کلاس سر به سر بچه‌ها می‌گذارم و کلاسم در عین جدیت و با وجود خشکی ریاضی فان است که طرفدار زیاد دارد. که خیلی از دانش آموزان می‌پرسند اگر سال دیگر هستم آنها همین مدرسه ثبت‌نام کنند و این یعنی گزینه مقبول یک مدرسه غیرانتفاعی که به‌واسطه فلانی جذب بالاتری داشته‌ باشند. پیام‌های جالبی از بچه‌هایی که معلمشان بوده‌ام می‌گیرم. مثل این. و خودم... مثل تمام مشاغل نصف و نیمه پیشینم خودم را متعلق به این شغل نمی‌دانم و درصدد فرارم. آخ خدایا... دقیقا چند سال است که من از همه چیز فرار می‌کنم و معلوم نیست دنبال چه هستم. گرچه تدریس آن هم ریاضی شاید لذت‌بخش‌ترین کاری هست که عمیقا روحم را خوشحال می‌کند اما باز هم... بگذریم.سه. یادتان هست گیلتی پلرژم خواندن رمان‌های زرد آبدوغ خیاری بود؟! تازگی‌ها علنی‌اش کرده‌ام. از همین عاشقانه‌های افلاط, ...ادامه مطلب

  • زیباست واقعا

  • برای اولین بار در زندگیم توی پارتی‌ام... یه پارتی واقعی :))) با سیس خانم دکتری و کت شلوار و روسری ابریشمی با امین نشستیم بین کلی آدم که توی هم می‌لولن و می‌رقصن، چای نیمه‌شب مون رو می‌نوشیم :)) واقعا که حضورم چنین جایی مضحکه. قیافه دیجی و فیلم‌بردار به من که میرسن دیدنیه :/شاید یه ویدئو اضافه کردم ببینید اوضاع چه ریختیه و چقدر به گروه خونیم نمیخوره :)+ آپدیت ساعت دو نیمه شب: چند تا چالش اجرا کردیم و بدی هم نبود. فینگر فودها هم خوشمزه‌ان و خلاصه وارد فاز جدیدی شدیم که گوش شیطوون کر داره خوش میگذره :))) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جزییات یک سه‌شنبه معمولی آلوده

  • مدارس کاشان امروز و فردا تعطیله. البته من پنجشنبه کلاس دارم و تعطیلی امروز فرقی به حالم نداشت. فقط یه دونه کلاس خصوصی قرار بود توی مدرسه هماهنگ کنیم که خب فعلا کنسل شد و مشاور مدرسه تماس گرفت که چیکار کنیم و گفتمش من خونه برای تدریس نمیرم. و اون گفت میدونم. به والدینشم گفتم و گفتن عیبی نداره توی هتل کلاس رو برگزار می‌کنیم. بله دوستان ملت اینطوری‌ان :)))) و احتمالا بره واسه فردا دیگه. در حال حاضر قرمه سبزی داره لوود میشه. تخم‌مرغ‌ها رو برای کیک سیب و دارچین گذاشتم بیرون که با محیط هم‌دما بشه. و خودم با یه لیوان چای هل‌دار پای لپ تاپ دارم به بارگزاری داروی سلکوسیب فکر می‌کنم و همزمان از این آهنگ لذت می‌برم.برچسب‌ها: همین حوالی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باید تغییر رویه بدم

  • دقت کردم چندتا پست اخیرم همش درباره مرگ و میره. چه تلخ شدم و خودم خبر نداشتم! برچسب‌ها: از رنجی که می‌بریم + تاريخ یکشنبه هفتم آبان ۱۴۰۲ساعت 11:52 | مریم | اهل کاشانم ...اما شهر من کاشان نیستشهر من گم شده استمن با تاب، من با تبخانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هنوز عرق ملی باقی مونده!

  • وسط کشتی‌ها نشستم آبغوره می‌گیرم. با باختشون، با بردشون و با آلرژی خودم :)برچسب‌ها: همین حوالی + تاريخ یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ساعت 22:30 | مریم اهل کاشانم ...اما شهر من کاشان نیستشهر من گم شده استمن با تاب، من با تبخانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی /عیبم مکن! که آهوی مردم ندیده‌ام :)

  • خب امین رو فرستادم باشگاه و خونه داداشش. داداش امین پریشب عمل فتق کرد و رفتیم بیمارستان ملاقات. حالا دوباره گفتم برو خونه‌شون یه سر بزن. گفت تو نمیای؟ گفتم نه دیگه من مزاحمشون نشم! عملم کرده شاید بخواد دراز بکشه راحت باشه (البته که در باطن! بابا من آهوی مردم ندیده‌ام! باید بشینم توو خونه با خودم خلوت کنم گاهی) و این چنین؛ یه چای ویژه با هل، زعفرون و دارچین دم کردم و ریختم توی یه فنجون چینی گل صورتی و میریم با موسیقی بی‌کلام و خلوتی خونه سراغ کارهای عقب افتاده. دلمم کلی براتون تنگ شده. هر روز میخواستم بیام مفصل حرف بزنم منتها طبق معمول انقدر شلوغم که نمی‌فهمم کی شب میشه و امتحان تجدیدی‌ها این چند هفته اخیر کلی انرژیمو گرفت. حالا امروز امتحان رو دادن و خلاص...بلکه منم بتونم یه سر و سامونی به این اوضاع بدم. خدا رحم کرده روی نمای خونه نوشته "ساختمان سامان!" وگرنه مثلا اگر نابسامان بود دیگه می‌خواستم چطوری زندگی کنم :))))))))+ تازه نگفتمتون! مبل جا به جا کردم کمرمم گرفته این وسط :/ یعنی به حول و قوه الهی نمیتونم یک هفته سالم بزی‌ام!برچسب‌ها: ماجراهای ساختمان سامان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به این صورت

  • اهل کاشانم ...اما شهر من کاشان نیستشهر من گم شده استمن با تاب، من با تبخانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام HOME| EMAIL| PROFILE DESIGNER MARYam آمار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ما حسرت یک خنده‌ی دنباله داریم

  • اهل کاشانم ...اما شهر من کاشان نیستشهر من گم شده استمن با تاب، من با تبخانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام HOME| EMAIL| PROFILE DESIGNER MARYam آمار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به یادتون هستم

  • جای همگی سبز حرم حضرت معصومه هستم. بابای امین یه ام‌آر‌آی از سرش داشت که کاشان دستگاهش نبود و اومدیم قم. ساعت سه بهمون نوبت دادن. امیدوارم مشکل خاصی نباشه. و با دارو حل بشه انشالله. توی این فاصله اومدیم زیارت. چقدر حس خوبی داره. به قول استاد راهنمام که ذکر خیرش D: زیاد بوده این مدت. ثابت شده انرژی مکان‌های زیارتی بالاتره و روح آدم احساس بهتر و توام با آرامشی رو تجربه می‌کنه. توی عمرش یه حرف درست زده باشه همینه :))) با این همه بیاید امروز رو باهاش اوکی باشیم :)برچسب‌ها: همین حوالی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باورِ من اینه؛ که همیشه، توو زندگیمی

  • از محدوده کاشان خارج می‌شویم. حد ترخص را نگذرانده‌ایم که برمی‌گردم و یک بار دیگر همه شهر را از نمای دورتر از نظر می‌گذارنم. پرچم‌های سیاه براق از فاصله‌ای دور با وزش باد تکان می‌خورند و انعکاس نور جلوه‌ی جالبی به آنها می‌بخشد. شبیه برگهای درخت سپیدار در تلاقی نور و نسیم. دو ماه محرم و صفر، از کاشان که بیرون بروی، این صحنه، آخرین سکانس است. یعنی هنوز شهر عزادار است.نگاهم را برمی‌گردانم و ناخودآگاه دلم می‌گیرد. شهر ما شهر روضه‌هاست. در این دو ماه هر وقت اراده کنی می‌توانی خیمه‌ای، تکیه‌ای، پناهی پیدا کنی و تمام دل‌تنگی‌هایت را بباری. در این دو ماه سبکبارتری. کوچه به کوچه‌ی شهر را که نگاه کنی، خانه‌ای را سیاه‌پوش کرده‌اند. کوچک و بزرگ در تکاپو و برپایی مجلس و پذیرایی‌اند. خانمی کنار یک سماور بزرگ نشسته و استکان‌های کمرباریک را با چای خوشرنگ و خوش عطر روضه پر می‌کند و به دستت می‌دهد. پشت سرش کودکی که سربند سبز یا زهرا دارد، دوان دوان یک کاسه بزرگ از قند را تعارفت می‌کند و مصمم است که قند را برداری، برای اینکه مسئولیتش را درست به انجام رسانده باشد. بعد کاسه را کناری می‌گذارد و برمی‌گردد به سمتی که با چند کودک دیگر یک هیئت کوچک درست کرده‌اند و طبل عزا می‌زنند. ناخودآگاه گریه‌ام می‌گیرد. اشعار محتشم در ذهنم مرور می‌شود که مصیبت مجسم است. به‌راستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟چطور این محبت به دل یک کودک پنج ساله رخنه می‌کند. در حیرتم که آن‌طرف پرده، پیرمردی بدون میکروفون و با صدایی گرم و خش‌دار زیارت عاشورا می‌خواند. به اللهم عنهم جمعیا که می‌رسد ماجرای تیر و گلوی کودک شش ماهه را می‌گوید، ماجرای علمدار و عمود آهنین، ماجرای علی شبه پیغمبری که بدن مطهرش چون تسبیح پاره پاره می‌, ...ادامه مطلب

  • گفته بودم همسایه‌ایم توی کاشان؟

  • دریغ از یه خط روضه و مداحی قشنگ توی شام غریبان امشب. پوکر فیس وایسادیم به مدل‌های مختلف لباس مشکی ملت نگاه کردیم و برگشتیم. علی ضیا هم بود. هشتگ بچه محل خوشتیپ :)برچسب‌ها: همین حوالی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نوبهار است...

  • خیلی اتفاقی الان صفحه وبلاگ خودم توی گوشی باز شد و دیدم پست ماقبل آخرم رو واقعا روی دور فور ایکس نوشتمش. جمله‌های تند تند و نصفه نیمه. و خب چون اون موقع توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودم و الان ریلکس یه گوشه خونه بعد از افطار لش کردم. و خب یادم افتاد عید رو بهتون تبریک نگفتم. مریم جون بذار سیزده بدر بشه. زوده هنوز :( ولی طبق قانون هر ساله خودم دقیقا لحظه سال تحویل موقع حول حالنا الی احسن الحال یادتون بودم و از خدا خواستم امسال براتون پر از سلامتی، سلامتی، سلامتی، شادی و آرامش باشه و به امید اینکه یه روز در ایرانی که حال همه‌مون بهتره جشن بگیریم.از خودم بگم بلاخره من و امین تصمیم گرفتیم تشکیل زندگی مشترک بدیم :) بعد از چار سال عقد! که به قول علیرضا رکوردیه در نوع خودشه! و به امید خدا اگه برنامه‌ریزی‌مون خوب پیش بره احتمالا بعد ماه رمضون رهسپار زندگی جدید هستیم. دلم می‌خواست قبل از رفتنم دفاع کنم، کار داشته باشم و خیلی آرزوهای دیگه که نشد... امسال برای ما خیلی خیلی سال سختی گذشت. واقعا جفتمون پیر شدیم در معنای واقعی کلمه! بیماری پدر و مادر جز سختی‌های زندگیه که واقعا هنوزم برای مقابله باهاش نمی‌دونم باید چیکار کرد. عمل دوم مامان امین افتاد برای اردیبهشت و امیدوارم به خیر بگذره. طفلی از مرداد اذیت شد و عملا ما هم درگیر و متاثر از این موضوع بودیم، از خیلی از کارها عقب افتادیم گرچه به انتخاب خودمون و عمیقا معتقدم شاید تنها جایی از زندگیم که مفید بودم و کاری کردم که رضایت قلبی برام داشته همین بوده. کاش مامان باباها همیشه سالم و سرحال باشن... خدا همه عزیزانمون رو در پناه خودش حفظ کنه و اونایی که رفتن روحشون آروم و شاد باشه.دیگه از خودم بگم روز اول فروردین رفتم موهامو هایلایت؟ مش؟ , ...ادامه مطلب

  • حالا اون بدبختم عملا گربه اهلی بود نه یوز وحشی!

  • خداییش کاش این یوزپلنگ‌ها رو دیگه انگولک نکنن! بذارن توی طبیعت خودشون با خودشون معاشرت کنن... مطمئنا خطر انقراض کمتر تهدیدشون می‌کنه. #برای پیروز و داغ انقراضش.برچسب‌ها: از رنجی که می‌بریم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را ...

  • ساعت 11:08 دقیقه صبحه. میدون پانزده خرداد ایستادم. یه قرار ملاقات دارم که امید آنچنانی بهش ندارم. یعنی خدا رو شکر توی این مملکت کلا امیدی به هیچی ندارم دیگه. صبح رو با اسمس واریزی شروع کردم که بابت تدریس این مدت ریاضی بود. مبلغش جوری بود که اگه به گدا می‌دادی هم پرت می‌کرد توی صورتت. اسمس داده بودم به مدیر مدرسه که بابت چند جلسه؟ و از اونجایی که مدل صحبتم با خوشرویی و خنده‌ها و تعارف‌های الکی همیشه‌‌م فرق داشت، فوری مهربون شده بود که علی‌الحسابه عزیزم!! ساعات دقیقتون رو نمیدونستم عزیزم! عزیزم و کوفت! خون خونمو می‌خورد ولی نمی‌دونستم چی بگم. براش نوشتم اوکی. من ساعات رو یادداشت کردم، چهارشنبه حضوری باهاتون صحبت می‌کنم. حداقل تویی که از الان به من میگی سال دیگه تمام وقتت برای ما. یه جوری باید پرداخت کنی که روت بشه به طرف بگی بازم بیا. اونم از شهریور تا الان که تورم خدا تومن شده، اینجوری پول دادن نوبره. دلم می‌خواست بگم دیگه نمیام. اما خب میدونم به بچه‌ها میگن پولکی بود. گرچه اینم مهم نیست. با دبیر زیست مدرسه صحبت کردم و گفت اگه الان میخ رو محکم کوبیدی کوبیدی! وگرنه اینا پول بده نیستن. خلاصه حالم از سیستمی که توش زحمت می‌کشی و تهش هیچی به هیچی خرابه واقعا. امیدوارم چهارشنبه بتونم حرفمو بزنم. داشتم می‌گفتم ساعت 11:08 وسط خیابون منتظر بودم. مستاصل و ناامید... از تمام درهایی که باز نمیشن. از ادامه زندگی توی جایی که تمام انگیزه‌هامو داره می‌گیره. از کارایی که مجبورم به انجامشون. سر می‌چرخونم ببینم اتوبوس کی میاد. تابلوی بالای میدون بزرگ نوشته: گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را... از اون موقع دارم با خودم تکرارش می‌کنم. حتی توی اون قرار ملاقات... انگار حرفایی که به یارو می‌زدم مخاطبش خ, ...ادامه مطلب

  • مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب/ به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

  • شب یلدا هم گذشت. دلم پیش شب یلدای چهار سال پیشه که صداهامون رو ضبط کردیم و گذاشتم وبلاگ. امشب خیلی معمولی گذشت. واقعا یاد گذشته بخیر. ارتباط با آدم‌های اطراف برام سخت شده. نقطه اشتراکی ندارم و عملا امشب رو تحمل کردم که بگذره. مثل عروسی دومی که رفتم. خوب بود اما برای من که احساس غربت می‌کنم نه. آخر شب یه لحظه روی صندلی گوشه سالنی که صرفا برای رقص کرایه شده بود نشسته بودم و زل زده بودم به حاضرین که تقریبا همه مشغول حرکات موزون بودن. و فکر می‌کردم چرا اینجام؟ نه اینکه رقص و شادی بد باشه. اما اینکه یهو از اون هیاهو حس کنی غریبی حس چندان جالبی نیست. تنها نقطه عطفش پخش شدن آهنگ‌های ابی یا خواننده‌های قدیمی بود که هر چی باشه شنیدن صداشون از بلندگوهای سالن به مراتب جذاب‌تر از هندزفریه.+ عنوان رو پای برگه امتحان دانش‌آموزام نوشتم. جملات انگیزشی و موفق باشید و اینا روی خودم که جواب نمیده. این مدل کنایه زدن زیباتره D:برچسب‌ها: از رنجی که می‌بریم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها