هنو بیدارم!!! شاید سوال شه براتون چه جوری؟ خوب باید بگم به سختی و البته به لطف کاظم - فلاسکم- و خوردن یه بشکه کاپوچینوی غلیظ! فلاسکم مرد ِ روزای سخت زندگیم بوده! واسه همین اسمش کاظمه :)
با وجود این بیداری؛ همورک فردامو در مورد سنسورها انجام ندادم! و این در حالیه که استاد صدا میکنه بری پای تابلو و توضیح بدی :/ استرسش شبیه دوره راهنماییه مثلا.. در این حد تینیجری با آدم برخورد میکنن! حالا این هیچی. کسی میدونه چرا من این موقع شب در حالی که تمرین فردامو حل نکردم نشستم به شکل احمقانهای راجع به روشهای نمونهسازی سریع مطالعه میکنم؟ جوابشو خودم میدونم! چون ذهنم در حال حاضر علاقهای به سنسور نداره. و به همین شکل ممکنه شب میانترم روشهای نمونه سازی سریع علاقه داشته باشه سنسور بخونه!!! فقط میخواستم بدونید در این حد ذهن مریضی دارم و نمیتونم کنترلش کنم. واقعا نمیتونم روی اون کاری که ازش انتظار دارم متمرکزش کنم و این ساعت 3:02 دقیقه بامدادی که فردا صبحش استاد ممکنه صدات کنه پای تابلو و جلو کلی جوجه ضایعت کنه به طرز معناداری مایوس کنندهاس!
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 188