بگذر تا در شرار من نسوزی

ساخت وبلاگ

خداحافظی کردم از تک تکشون و داشتم فکر میکردم تمام مدتی که توی اون مبل چرمی سیاه فرو رفته بودم از اینکه تنها مونث اون جلسه بودم معذب بودم! به خصوص اینکه قرار شد جمعه هم یه نمایشگاهی برم که چندان مایل نبودم. و با اینکه مخالفتم رو نشون دادم موفق نشدم بگم که نمیخوام بیام. درو که باز کردم که برم؛ صدام کرد خانم نون؟ از همون جلوی در بی‌تفاوت گفتم بله؟ هیچی نگفت. برگشتم توی اتاقش و با تعجب گفتم بفرمایید؟ در کشوش رو باز کرد و یه بسته داد دستم. هاج و واج گفتم این چیه؟ هنوز ذهنم درگیر نمایشگاه بود و حس میکردم این بسته یه ارتباطی به اون نمایشگاه داره. گفت این برای شماست. گفتم چیه؟ چیکارش کنم؟ که گفت قابل شما رو نداره و دوباره مشغول کارش شد. با بسته تو دستم مجددا از جلوی همه رد شدم و خدافظی کردم. برام مهم نبود گفتم احتمالا به خاطر این چند وقت خواسته جبران کنه.

اومدم خوابگاه و بازش کردم. بود. هم اتاقیام هاج و واج گفتن عطر داده!!!!! همون وسط اتاق گذاشتمش. انقدر برام اهمیت نداشت که حتی حال عصبانی شدن نداشتم. انقدر ذهنم درگیر کارای خودمه که حتی حوصله ندارم فکر کنم ممکنه منظوری داشته باشه از این حرکت! 

دیروز هم اون پسر سریشه که یه مدت پی‌ام داد و کل قوانین آموزشی دانشگاه رو از من میپرسید، دیدمش. گفت ببخشید چند تا سوال داشتم. (دیگه تو تلگرام جوابشو نمیدم). گفت استاد راهنماشو راضی کرده بیاد ترم بعد از دانشکده ما درس برداره. و پرسید چی بردارم به نظرتون که گلابی باشه. دو سه تا درس گفتم. گفت خودتون چی بر میدارین؟ با خنده ادامه داد شما خرخون، منم خرخون، رقبای خوبی میشیم. پوکر فیس نگاش کردم. گفت شوخی کردم خوشحال میشم باهاتون همکلاسی باشم. گفتم من با مشورت استادم درس میگیرم بعدم گفتم ببخشید اگه سوالتون رو پرسیدید من عجله دارم. میدونم خیلی بیشعور شدم ولی تجربه بهم ثابت کرده اگر اینجوری برخورد نکنی فکر دیگه‌ای میکنند و تا زمانی که به قول اون پیرمرد روانشناس دلت جایی نلرزید توی نه گفتن تعلل نکن!

تقریبا 7-8 ساعته که عطر کف اتاق ولوعه. به هم اتاقیم گفتم باشه هر کدوم خواستید استفاده کنید. چند وقت پیش هم تو خوابگاه پول پیدا کردیم و نمیدونستیم مال کیه. رفتم از فروشگاه کلی کبریت گرفتم و گذاشتم توی آشپزخونه سوییت و گفتم هر کی خواست استفاده کنه. بعد هم اتاقیم با خنده گفت یعنی بذارمش کنار کبریتا؟ گفتم دقیقا :))))))))))) گفت دیوونه‌ای. گفتم میدونم ;)

کاش یه روز بیاد که دلم بلرزه ... عشق پدیده‌ی قشنگیه که دوست دارم تجربه‌ش کنم ولی انقدر کله شقم که خودم باید با تمام وجود بخوامش. از برعکسش میترسم. خواستن طرف مقابل نمیتونه منو نگه داره. دعا کنید که عاقبت به خیر بشم. نگرانم برام خودم :(

+ و آهنگ...


برچسب‌ها: روزهای گم‌جشکی پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 191 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 17:46