صبح سرد پاییزی که اصلا دلت نمیخواد از تخت بیای پایین و به حجم کارات فکر میکنی و برنامهریزی میکنی چطور به همهشون برسی و چقدر امروز باید راه بری... و همزمان داری فحش میدی که لعنت به این زندگی که همش باید توش بیدار شد! یهو اسمس میاد با کمال مسرت شما به عضویت بنیاد ملی نخبگان در اومدید! میتونم بگم با شیرجه پریدم توی سوییت. و بعد از اجرای مراسم پایکوبی با نوای بر طبل شادانه بکووووب... پیروز و مردانه بکووووب دارم میرم دنبال چرخه تکراری زندگیم. حداقل مزیتش این بود که اون موقع چرثقیل هم نمیتونست منو از تخت جدا کنه و یه اسمس تونست! قدرتی خدا D:
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 201