تعطیلات سه روزه تموم شد و امروز عصر برگشتم پایتخت. چهارشنبه برای ترم بعد که قراره درس بدم سرفصل آماده کردم و خدا میدونه قراره چیکار کنم سرکلاس :))) حالا که ایده بازار پیش اومده و هم زمان بحث تدریس پیشنهاد شد، حس میکنم علاقهام به کارای اجرایی بیشتره! ولی همچنان عشق تدریسم دارم ولی بین خودمون بمونه همیشه دلم میخواسته معلم ابتدایی باشم اونم پسرونه!!! :)
پنجشنبه یه دوست خووووووب رو بعد از مدتها دیدم، رفیق شفیق دوره کارشناسی و دوستی که همیشه جای خواهر نداشتهام بوده. انقدر انرژی مثبت گرفتم که حالم تا مدتها خوبه ;)
بقیه وقتم هم عملا به خوندن کتاب کنار بخاری گذشت... واقعا توی زمستون غیر از یه کتاب خوب، یه جای گرم و یه لیوان شیر کاکائو داغ چی میشه از خدا خواست؟
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد رو تموم کردم. خیلی خوب بود و میتونم بگم ارزش خوندن رو داره. بعد کتاب از بابا لنگ دراز به جودی رو شروع کردم که برعکس ماجرایی که جین وبستر تعریف کرده رو روایت میکنه. یه کم ایرانیه :) ولی بدک نیست. یه کتابم هدیه گرفتم به اسم رویاهایم را نقاشی کن که از طرحش خیلی خوشم اومده و در نوبت خوندنه! این چند روز بی خیال درس و ایده بازار بودم و از لحظهای که برگشتم با حجم تلفن و پیام مواجهم!! اینجور که معلومه میریم که داشته باشیم یه هفته پرکار و شلوغ رو :)
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 241