معمای پیچیده ازدواج

ساخت وبلاگ

صبح امروز رو در حالی شروع کردم که استاد راهنمام زنگ زد و بیدارم کرد. و خب من اول صبح صدام شبیه محسن چاوشیه :)) استادم اونور گفت عه خانم مهندس صدات چرا این شکلی شده؟ مریض شدی؟ سرماخوردی؟! دیدم چی بگم گفتم بله. یه کم آقای دکتر! گفت ببین من توی یه جلسه ام الان نمیتونم صحبت کنم بعدا بهت اسمس میدم. خداحافظ. زود بهتر بشی! 

من :/ زنگ زد به من بگه تو جلسه ام. آخه چرا :|||| 

یادم افتاد به چند روز پیش که تا ساعت هشت شب با استادم جلسه داشتم. بعد مامان بابام دقیقه ای یه بار زنگ میزدن. اسمس میدادن. من هی پیام میدم زنگ میزنم خودم! باز اونا ادامه میدادن. آخرش که زنگ زدم که چه خبره؟! مامانم ربلکس گفته کارت نداریم مامان جان. برو شامتو بخور. اون آرد رو درست هم بزن. قلمبه قلمبه شد!! من: جاااانم؟!!! مامانم: با باباتم. داریم خاگینه میپزیم میگم آردشو خوب هم بزنه. باز من :/ 

صبح امروز رو در حالی شروع کردم که به یه خواستگاری که مشغول پسادکتری در خارج از کشور بود و به شدت پولدار بود، جواب منفی دادم. و خواهرش مامانم رو پشت تلفن خورد. در معنای واقعی کلمه خورد! چرا؟ چون قد ِ پسره از من کوتاه تر بود و هفت سال ازم بزرگتر بود و باید غیرحضوری باهاش آشنا میشدم چون فقط برای عقد میتونست تشریف بیاره! بهم گفت ظاهربینم! و همینه که آمار طلاق بالاست چون دخترا معلوم نیست چی میخوان!!! و آخرش با حرص گفت ایشالا خوشبخت باشی. از صبح دارم فکر میکنم اگه به خاطر پول و مدرک زنش میشدم باطن بین بودم؟! انصافا قد شرافتمندانه تر نبود؟! 

پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 172 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 2:26