آیا تو آن گم شده‌ام هستی؟

ساخت وبلاگ

بیش از ده روز از آزمون جامع می‌گذرد و با اینکه برای بعد از این امتحان لعنتی کلی برنامه داشتم تا به کارهای عقب افتاده‌ام سر و سامان بدهم، هیچ غلطی نکردم. قرار بود برای ترم بعدی که شنبه شروع می‌شود مطالب درسی را مرتب کنم، مقالات ایمپلنت‌های دندانی را مرور کنم، به مقاله‌ام برسم. روی پروژه‌های تحقیقاتی استادم کمی مطالعه کنم و هزار و یک کار دیگر. و اما چه کردم؟ در یک هفته در شش جلسه خواستگاری حضور بهم رساندم. و با 6 خانواده آشنا شدم. عصر هر روز خانه را مرتب می‌کردیم. با مامان لباس‌های پلوخوری‌مان را می‌پوشیدیم و من نقش یک دختر دم بخت شاد را بازی می‌کردم، دختری که ریز ریز می‌خندید و سعی می‌کرد زیر نگاه‌های یواشکی زیبا به نظر برسد. و شب وقتی نمایش مضحکمان تمام می‌شد، مثل یک دلقک پیر گریمش را پاک می‌کرد و به زیر پتو می‌خزید و تک تک ثانیه‌های آن روز از چشم‌هایش سر می‌رفت.

نتیجه چه شد؟ 5 تا از خانواده‌ها ریجکت شدند و ماند یکی! کریم خان زند!! که علت نامگذاری‌ش را اگر روزی حوصله بیشتری داشتم خواهم گفت؛ و کریم خان هنوز در دست بررسی است.

کریم خان زند ظاهرا پسری معقول از خانواده‌ای مقبول کاشانی است. دوست و آشنا تعریفش را می‌کنند. و رزومه‌ی قوی‌ای به عنوان یک خواستگار دارد. قوی؟ بدون شک با تعریف عامه مردم که همواره از تعریف من دور بوده است. اما چه می‌شود کرد؟ در اجتماع و شهری به سر می‌برم که سرنوشت محتوم دخترانشان ازدواج است. که اگر صد جور پروفسوری و دکتری و کوفت و زهرمار داشته باشی تا شوهر نکنی یک پای ماجرا می‌لنگد. شاید واقعا هم می‌لنگد. واقعیتش را بخواهید توی سه سال اخیر که پروژه ازدواج کمابیش جدی برای من مطرح شده، تا این لحظه احساس خطر نکرده بودم. راحت به ماجرا نگاه کرده بودم و با یک نه که اصولا دلیل قانع کننده‌ای برای خودم داشت سر و ته ماجرا را جمع کرده بودم.

حالا اما 27 سال از عمرم را گذرانده‌ام. به قول برادرم صدای ادامه تحصیل را درآورده‌ام و شاید وقتش است که نوع دیگری به زندگی نگاه کنم. منطق می‌گوید باید به کریم خان زند فرصت آشنایی بدهم. در مکالمه دیروزم که توام با اشک و خنده با محرم رازی انجام میشد قرار بر این شد که یک شکافی در گارد شاهنشاهی‌ام ایجاد کنم. کریم خان زند را جدی‌‌تر نگاه کنم. اگر صلح و صفایی بین‌مان برقرار شد که ادامه بدهم و اگر نه بی‌خیالش شوم. اما اول باید با کریم خان زند در مورد امیرکبیر صحبت کنم. هر چه باشد میرزا محمد تقی خان فراهانی سالهاست مقام صدارت قلب من را عهده‌دار است و از آنجایی که دو پادشاه در یک اقلیم نمی‌گنجد، کارمان سخت خواهد بود.

نکته دومی که کریم خان زند باید داشته باشد دیوانه بودن است. طبق اصل دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید احتیاج به یک واکاوی دارم تا بدانم پشت آن کت شلوار اتو کشیده‌ی مشکی با کراوات نوک مدادی چه جور شخصیتی نهفته است. و از همه مهم‌تر بحث تغییر. آمادگی برای تغییرات بزرگ را ندارم. زندگی، درس، کار، روابط و همه آن چیزی که من را به عنوان مریم معرفی می‌کند برایم ارزشمند است و اگر کریم خان زند دنبال مریمی متفاوت از چیزی که هستم باشد با نهایت ادب و احترام به درب خروج راهنمایی خواهد شد. و کاملا به صورت متقابل اگر او کریم خانی متفاوت از ذهن من باشد انتظار تغییر نخواهم داشت. آدم منعطفی هستم اما به قول مسعود کرمی یک وقت‌هایی هم هست که آدم باید از اصول و مواضع و ایده آل‌هایش یک قدم پایین نیاید. برای اینکه یک قدم پایین‌تری‌ها فقط کاریکاتوری از اصل هستند؛ فقط ظاهرشان مثل ایده آل ماست، فقط ادای خوب بودن را در می‌آورند و آدم باورش می‌شود که این هم کار ما را راه می‌اندازد. و کم کم می‌شود آدم درجه دو. آدم الکی... آدم از ایده آل کوتاه آمده.

یک جایی توی رمان مخصوص آقای معروفی هم هست که دارد خاطره‌ی شبی را تعریف می‌کند که با دوستش به چندین مهمانی رفته‌اند و دوستش در ابتدای ورود اصرار دارد  که "بمانید روی شراب قرمز! قاطی ننوشید آقای ایرانی" و باز در مهمانی بعدی می‌گوید: "لطفا روی قرمز بمانید" بعد این نصیحت آقای کریشن باوئر خیلی به من چسبیده و می‌خواهم روی مریم بودنم بمانم. روی همه آن چیزی که من را به عنوان مریم معرفی می‌کند.

و اما... عنوان. بنا داشتم اگر روزی خواستم با کسی آشنا شوم کتاب آیا تو آن گمشده‌ام هستی باربارا دی آنجلیس را بخوانم. ولی در حال حاضر کتاب سلاخ خانه‌ی شماره‌ی 5 کورت ونه‌گات را به قیمت 35000 تومان از انقلاب خریده‌ام و با حرص و ولع ماجرای بمباران شهر درسدن در جنگ جهانی دوم را که جان مایه‌ای از تخیل هم دارد می‌خوانم. که این هم در نوع خودش محل بحث است. بگذریم.

پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 25 بهمن 1397 ساعت: 12:46