بی بیهای ما پای دار قالی حرفهایی میزدند، میگفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد، شل و وارفته است. فرشی که پیرزن بافته باشد، گرم است و به درد خواب زمستان میخورد. فرش دختر مجرد، تیز رنگ است و تند و چشم را میزند. اما همانها میگفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق... نقشش هزار راه میبرد آدم را... نقشش غلط است؛ مرغش سر میکند توی گل و گلش میرود زیر بال و پر مرغ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد.
رضا امیرخانی- قیدار
این روزها دارم سختترین روزهای زندگیم رو میگذرونم. همش فکر و فکر و فکر. و از اون طرف استادم در شلوغترین تایم کاریشه و تقریبا همه کارها رو داره به من ارجاع میده. کلاس تدریس خودمم که قوز بالا قوز شده این وسط! و من نمیدونم دارم چیکار میکنم. برای انجام پروژهها دور خودم میچرخم. یادم میافته به نقش قالی دختر عاشق که همش غلطه. ولی عشق؟! چیزی که اصلا در موردش مطمئن نیستم. من الان یه دختر درگیرم. تمرکزم به اندازه کافی نیست. حس میکنم تمام وقتم داره روی تخت و به زل زدن به تخت بالایی میگذره. دلم میخواد زمان کش بیاد. و من برای هزار سال توی این لحظههای 27 سالگیم بمونم.
+ و این آهنگ که شاید یه روز خاطره بشه.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 178