به خونه فکر میکنم. شبها موقع خواب خیالبافی میکنیم برای خونه دو نفری که الان برامون دور و بعیده، میگم رنگ دیواراش سفید باشه، اتاقاش پر نور باشه با پنجرههای بزرگ. میگه با هم فیلم میبینیم. بعد فکر میکنم به اینکه غیر سه چهار باری که رفتیم سینما، هیچ فیلمی رو کامل تا حالا با هم نگاه نکردیم. نشده، همش وقت نبوده. میگه با هم شام درست میکنیم. از همه دو نفرهها میگه... از همه چیزایی که آرزوی من بوده، از همه مخاطب گمشده طوریها... فکر میکنم به روزی که همه وقتمون واسه خودمونه. من این همه درس ندارم، اون صبح تا شب نمیدوئه، فکر میکنم به روزی که قرار نیست منو سوار اتوبوسهای تهران کنه و با بغض بگه مواظب خودت باش... به روزی که یه خونه برای خودمون داریم. خونهای که کلید نداره. چون همیشه یکی توش هست. یکی که منتظره برگردی.
+ بنشین تا شود نقش فال ما، نقش ِ هم فردا شدن...
پس از باران...برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 177