این ترم تدریس دانشگاهی که سه ترم پیش میرفتم رو قبول نکردم. خب من دنبال یه رزومه بودم که بگم قبلا تدریس کردم که همون سه ترم کفایت میکرد، و علاوه بر اون تایم زیادی ازم میگرفت. برنامه آزمایشگاهی که مشخص نبود و پروپوزالی که روی هواست هم مزید بر علت شد و به مدیر گروه گفتم که این ترم متاسفانه نمیتونم همکاری کنم. این چند وقت زیاد درگیر بودم. انگشت کوچیکه پام دچار میخچه(!) یا یه چیز دردناک دیگهای شده که کفش پوشیدن واسم معضل شده :| گزارشهای هفتگی و استاد بسیار دقیق پژوهشگاه و از طرفی برو بیاهای زندگی نیمه متاهلی یه کم سرم رو شلوغتر از قبل کرده و حواسم رو پرتتر! امروز بعداز ظهر دیدم از اون دانشگاه بهم زنگ زدن! گفتم لابد برای پرداخت ترم پیش امضایی، نقص پروندهای چیزی بوده. گوشی رو برداشتم و صدای پیرمرد مهربون مسئول آموزش اومد که گفت دلمون براتون تنگ شده خانم :) ایرانید؟ خندیدم گفتم بله بله کجا باشم :))) در ادامه گفت امروز دکتر م (یکی از اساتید پیشکسوت که از اون پیرمردای باحال بود و شبکه درس میداد و کلی کتاب نوشته بود) اومده بود اینجا و یهو گفت اون دختره که سنش کم بود و همیشه خوراکیهای خوشمزه کاشان همراهش بود و میخندید :) این ترم کجاست؟ این شد که تماس گرفتم بهتون بگم یه روز پاشید بیاید اینجا، ببینیمتون. راستی خانم جعفری گفتن ازدواج کردید!
راستش من بعد عید با کلوچه کاشان به خاطر عقدم رفته بودم اونجا ولی اون روز دفتر اساتید شلوغ بود و همه حاضرین در اتاق آقا بودند. و از قضا آقایونی بودند که من باهاشون آشنایی چندانی نداشتم. شیرینی رو تعارف کردم ولی روم نشد بگم که شیرینی چیه! و اونام فکر کرده بودن که چون عید بوده من شیرینی آوردم. هفته بعد خانم جعفری حلقهمو نگاه کرد و گفت این قبلا دستت نبود! و من براش گفتم ماجرا رو...
الانم باز خجالت کشیدم به پیرمرده بگم من همون موقع که پیشتون بودم ازدواج کردم!!! فقط گفتم بله چند ماهی میشه :) بعد پرسید پسر خوبیه؟ همونطوریه که من برات دعا میکردم؟ خندیدم :))) گفت اینجوری نمیشه پاشو بیا یه روز. شیرینی هم ما به تو میدیم اصن. فقط بیا. گفتم چشم حتما. و الان به شدت مصممم که یه روز شیرینی بگیرم و برم پیششون. ولی احتمالا باید سهشنبه برم که دکتر م هم باشن.
از اینکه اینجوری یادم کردن خیلی خوشحال شدم و عمیقا دلم برای تدریس و فضای اونجا تنگ شد.
پس از باران...برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 192