خیلی اتفاقی الان صفحه وبلاگ خودم توی گوشی باز شد و دیدم پست ماقبل آخرم رو واقعا روی دور فور ایکس نوشتمش. جملههای تند تند و نصفه نیمه. و خب چون اون موقع توی ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودم و الان ریلکس یه گوشه خونه بعد از افطار لش کردم. و خب یادم افتاد عید رو بهتون تبریک نگفتم. مریم جون بذار سیزده بدر بشه. زوده هنوز :( ولی طبق قانون هر ساله خودم دقیقا لحظه سال تحویل موقع حول حالنا الی احسن الحال یادتون بودم و از خدا خواستم امسال براتون پر از سلامتی، سلامتی، سلامتی، شادی و آرامش باشه و به امید اینکه یه روز در ایرانی که حال همهمون بهتره جشن بگیریم.
از خودم بگم بلاخره من و امین تصمیم گرفتیم تشکیل زندگی مشترک بدیم :) بعد از چار سال عقد! که به قول علیرضا رکوردیه در نوع خودشه! و به امید خدا اگه برنامهریزیمون خوب پیش بره احتمالا بعد ماه رمضون رهسپار زندگی جدید هستیم. دلم میخواست قبل از رفتنم دفاع کنم، کار داشته باشم و خیلی آرزوهای دیگه که نشد... امسال برای ما خیلی خیلی سال سختی گذشت. واقعا جفتمون پیر شدیم در معنای واقعی کلمه! بیماری پدر و مادر جز سختیهای زندگیه که واقعا هنوزم برای مقابله باهاش نمیدونم باید چیکار کرد. عمل دوم مامان امین افتاد برای اردیبهشت و امیدوارم به خیر بگذره. طفلی از مرداد اذیت شد و عملا ما هم درگیر و متاثر از این موضوع بودیم، از خیلی از کارها عقب افتادیم گرچه به انتخاب خودمون و عمیقا معتقدم شاید تنها جایی از زندگیم که مفید بودم و کاری کردم که رضایت قلبی برام داشته همین بوده. کاش مامان باباها همیشه سالم و سرحال باشن... خدا همه عزیزانمون رو در پناه خودش حفظ کنه و اونایی که رفتن روحشون آروم و شاد باشه.
دیگه از خودم بگم روز اول فروردین رفتم موهامو هایلایت؟ مش؟ بالیاژ؟ نمیدونم کدوم! انجام دادم. نه قبل عیدها! دقیقا روز اول عید :| حالا چرا؟ چون بعد از چهار سال توی خانواده امین جایی دعوت شدم که مهمونی زنونه بود! و خب من که همش کری میخوندم که چون مختلطه من ساده میام و اینا! حالا دیگه بهونه نداشتم و شونصد نفر بهم میگفتن برو تنوع بده، تنوع بده! حالا نمیدونم کله چند رنگ من چطور باعث تنوع میشه :))) خلاصه کوتاه اومدم و با اینکه یکی از دلایلی که زندگی در خارج از کشور رو میپسندم (بعد از نبودن بروکراسی اداری مزخرف ایران) اینه که اونجا اهمیت مینیمالی به این قضایا داده میشه و لازم نیست همه یه شکل و مدل باشن! این شد که رفتم و البته نیم ساعت با آرایشگر صحبت کردم یه جوری باشه که انگار تغییر محسوسی نکرده! بعد بیچاره میگفت همه میان میگن خیلی عوض بشیم و اینا. گفتم همه رو ول کن. بعد یه رنگ انتخاب کردم یه درجه با موهای خودم فرق داشت دیگه یه کم بکش بکش داشتیم تا در نهایت یه حد وسطی زد و به گواهی شاهدان عینی قشنگ شده. گرچه خودم منتظر فرصتم برم مشکی پر کلاغی بشم :))) این اولین تجربه من از رنگ مو بود.
دیگه از خودم بگم اون یارو که گفتم برای پانسمان باهاش صحبت کردم ول کن نیست و روزی چند بار زنگ میزد و دو باری دیدمش و حالا بهش گفتم صبر کن ببینم چی پیش میاد و یه طرح فرستاد که من ادیت کنم و انقدر امروز فردا کردم که روانی شد بیچاره. امروز دیگه خجالت کشیدم نشستم یه کم بالا و پایین کردم براش فرستادم حالا فردا احتمالا دوباره تلفن بارون بشم!
الانم یه باروووونی میاد که نگو! :) گفتم بهتون عاشقم بهارم؟ عاشق اون سبز کمرنگ درختها؟ اون برگها و علفهای تازه دراومده؟ شکوفهها؟ یه پنجره گوگولی قراره جای حیاط درندشت خونه پدری رو بگیره. اما یه درخت قشنگ پشتش هست که بهم حس خوبی میده. دلم برای روزهای قبل تنگ میشه؟ قطعا! خودم رو زدم به اون راه که گریهم نگیره! دلم میخواست همیشه توی بچگی بمونم. برگردم به سالهایی که پدربزرگ زنده بود و این موقع از سال توی خونه پر از مهمون راه دور و ساک و چمدون بود و سگ صاحابش رو نمیشناخت D:
بگذریم... قسمت آخر جیران رو ندیدم، برادران لیلا رو دیدم و خیلییی دوستش داشتم و دلم میخواد با یکی دوباره ببینم ولی کسی رو پیدا نمیکنم. چون هر دو تا رو هم توی گوشی دارم احتمالا کسی حال نمیکنه در اون ابعاد همراهیم کنه. امین هم سرکاره! یعنی من غصمه براش که انقدر کار و بدو بدو داره! یه پفک و چیپسم دارم برای فیلم دیدن! ولی مریضم. هااااا یادم رفت بگم دم سال تحویل عین خر سرفه میکردم و دماغم آویزون بود D: قراره یه رومیزی کوچیک بدوزم. و به نظرم منطقیتره الان برم سراغ اون و صبر کنم برای فیلم دیدن یه پایه پیدا کنم.
-مقاله و پایاننامه و ریاضی چی؟ +هیچی مریم جون از اون حرف نمیزنیم که استرس نگیریم. -پس الان چرا پرسیدی؟ +چون خود آزاری دارم و باید هرفرآیند غیر درسی رو به خودم کوفت کنم. -قانع کننده بود. ممنون :)
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 83