خیلی خسته و بی‌پناه...

ساخت وبلاگ

یعنی یه بار دیگه استاد راهنمام زنگ بزنه و ازم بخواد یه کار متفرقه انجام بدم حقیقتاً دق می‌کنم :/ امروز صبح بهم زنگ زد و واقعا با نهایت استیصال جواب دادم و بعدش زدم زیر گریه و تا الان نان استاپ پای لپ تاپ بودم و هنوز تموم نشده. واقعا دیگه کشش ندارم. ولم کن مَرد... فکر کن من مُردم کاراتو کی انجام میده. بده به همون. کار قبلی رو که سمبل کردم و به نفر دوم پروژه پیام دادم من از استرس و فشار کار دارم روانی میشم و نمی‌تونم باهاتون همکاری کنم. به آقای دکتر هم بگو! دیگه می‌خواد چیکارم کنه. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. باز امروز خودش زنگ زده واسه یه کار دیگه. و جالبه بی‌منتم میکنه کارو. که فقط پنج دقیقه ازت وقت می‌گیره. اگه پنج دقیقه‌اس که تا بیای به من زنگ بزنی خودت انجامش دادی که :/ خلاصه برام دعا کنید. یه مدت دست از سرم برداره برسم به کارای خودم. امشب دلم می‌خواست برم هیئت محله‌مون. نشستم پای لپ تاپ هنوز و قلبم و معده‌ام از شدت اضطراب درد می‌کنه. خدایا واقعا بریدم دیگه... به حق صاحب امشب نجاتم بده :(


برچسب‌ها: از رنجی که می‌بریم, درد داشت

پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 50 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 16:05