اونی که جون میده برات آره منم آره منم!

ساخت وبلاگ

دلم میخواد داد بزنم اسمتو فریاد بزنم ... تو کوچه پس کوچه شهر عشق تورو جار بزنم

هندزفری را چپانده‌ام توی گوشم و آهنگ بالا با ماکسیمم صدای ممکن توی گوشم پلی می‌شود و همزمان دارم به ردی که ایزوسیانات می‌تواند در آنالیز فوریه از خود نشان می‌دهد فکر می‌کنم. بعد می‌رسم به وقتی تو می‌خندی میخوام دلمو از جاش بکنم... خوب واضح است پایان‌نامه‌ای که اینجوری نوشته شود به درد دفاع نمی‌خورد؛ باید بدهم به عمه‌ عزیزم بگذارد در رزومه‌اش و ذوق برادرزاده‌ی احمقش را بکند! :)

+ چشمتان را درویش کرده و کاری به عکس نداشته باشید. صرفا یک جفت کفش و یک شلوار جین توی این عکس پسندیده‌ام که اگر پایان‌نامه دستش را از گلوی من بردارد یک خرید درست و حسابی به خودم بدهکارم! دفعه پیش که خانه بودم مامان می‌گفت بچگی‌‌هایت توی لباس پوشیدن خیلی حساس و قرتی! بودی. (سنی از حدود این عکسم و این یکی و شاید تا حوالی7-8 سالگی) اما حالا یک جوری لباس می‌پوشی که گاهی شک می‌کنم تو همان دختر بچه باشی! و بعد خیلی متفکر گونه به مانتوهای مشکی ساده و گل و گشادم نگاه کرد! گفتم یک مرحله توی زندگی آدم هست به اسم گور بابای مردم D: راستی من از کی انقدر بی‌تفاوت شدم؟


برچسب‌ها: مخاطبش گم شده, تهران در بعد از ظهر پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 237 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت: 4:21