الماس

ساخت وبلاگ

چشمان فلیسیا را که دید فراموش کرد چه چیزی در این خانه عذابش می‌داد؛ چشمانی به زلالی عمق دریاچه‌ای نامسکون که دو الماس بی‌طاقت در آن شنا می‌کرد.

+ تو از جنم آن معدود زنان زیرک و مغروری هستی که دوست دارند خودشان انتخاب کنند. اگر خودت نخواهی امکان ندارد مردی موفق شود تو را تصرف کند. اگر من عاشقت بشوم کار بدی کرده‌ام؟

- تحت تاثیرم قرار می‌دهد، اما باعث عذاب تو خواهد شد.

+ دیگر برای اندیشیدن به عاقبت کار دیر شده است.

مردک چشمان فلیسیا در حیرتی ابدی به او خیره ماند: "عذاب خواهی کشید."

تکه بالا بخش‌هایی از پاره‌ی دوم کتاب چاه بابل رضا قاسمی است. درون مایه داستان تناسخ است. روایت زندگی یک خواننده ایرانی ساکن پاریس و تناسخش در دوران قاجار! یک جوری عجیبی آدم را گیج می‌کند. تا اینجا از کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها برایم قابل درک‌تر بود. نویسنده بی‌پروا حرف می‌زند. خارجی‌طور و زیادی اُپن. اما قلمش خاص است. مثلا توصیفی که از چشم‌های فلیسا می‌کند؛ دو الماس بی‌طاقت در عمق دریاچه‌ای نامسکون فوق‌العاده است... واقعا می‌شود برای دو چشم مسحور کننده‌ی سرگردان تعبیر قشنگ‌تری از دو الماس بی‌طاقت آورد؟


برچسب‌ها: بار دیگر حرف‌هایی که دوست داشتم
پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 238 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت: 4:21