از دیشب به سرم زده بروم کاشان. و فکر کاشان وقتی توی سرم میافتد قابلیت اینکه هر 5 ثانیه تکرار شود را پیدا میکند. دل تنگم. و این دلیلی کافی برای رفتن هست؟ وسط کارهایی که باید تا شنبه انجام بدهم؟ بله دلیل کافی است به شرط اینکه قول بدهم رو به روی حیاط بنشینم؛ کارهایم را انجام دهم. تلگرام را کوییت کنم و همینطور که بوی غذاهای مامان خانه را برداشته و از آشپزخانه برایم حرف میزند توی صدایش غرق شوم.
البته هنوز این تصمیمم در گرو جلسه امروز است. جلسهای که برایش آماده نیستم. و منتفر میشوم از خودم زمانی که مجبور میشوم به جای گزارشهای درست و حسابی یک سری عذر بدتر از گناه تحویل بدهم.
برایم دعا کنید. آگوست باید ماه خوشبختی چپ دستها باشد :) این روزها را باید با تمام وجود بجنگم و گرنه به سادهترین شکل ممکن امکان دفاع چهار ترمه برایم دور و بعید خواهد شد. این روزها طلاییاند و من ارزشش را خواهم دانست. برمیگردم. کمی بعد ... که حال دلم بهتر بود.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 162