یک. آنالیزور دیشب از من شماره حساب بانک ملت خواست و گفت قرار است یکی از شاگردانش برایش پول بریزد. و اسمس بانکش فعال نیست. گفت تو شماره حسابت را بده. شماره را فرستادم. امروز عصر 250 تومان به حساب من واریز شد. اسمس را فوروارد کردم برای آنالیزور و پرسیدم درسته؟ جواب داد: "تولدت مبارک" یعنی اجازه میدهید به خاطر این سناریو و حرکتی که من را مجبور کرد شماره حساب بدهم، برایش بمیرم؟ شما باشید به سرتان نمیزند همین فردا بلیت بگیرید و ناگهانی بپرید توی خانه و با چشمهایی که شبیه ایموجی تلگرام دو تا قلب گنده هستند و با جیغ صدایش کنید و قربان قد و بالایش بروید. آگاهانه میدانم که نمیتوانم برای هیچ کس به اندازه او دلتنگ شوم. دلتنگ او و ابروهای پیوستهش که زیباترین منحنی جهان است و آرامش و اخلاق خوبش که همیشه به زندگی امیدوارترم میکند.
دو. امشب کوکوی سیب زمینی پختم. آنقدر خوشمزه که اعتراف میکنم همهی کوکوهای قبل از آن سوتفاهم بودD: اعتماد به نفسم را مسخره نکنید؛ تشویقم کنید که مسیر آشپزی را ادامه بدهم. لااقل اگر ارشد نگرفتم دست خالی به خانه برنگردم :)
سه. میدانستید من تا چه اندازه شاتوت دوست دارم؟ جدا نمیدانستید؟ خوب از حالا توی ذهنتان داشته باشید بعد از هلو و هلوی اپیلاسیون شده (شلیل)، یکی از علاقهمندیهای زندگی من شاتوت و به خصوص بستنی شاتوت است. این مساله را به یاد داشته باشید و هر وقت شاتوت خوردید بدانید آدم خوشبختی هستید چون دقیقا همان لحظه یک نفر هست که دوست دارد جای شما باشد :)
چهار. با وجود پایاننامهای که هر روز بیشتر به در بسته میخورد، کارهایی که جلو نمیرود و بلاتکلیفیهایی که مثل یک ستاره دنبالهدار خطی ممتد روی زندگی من به جای گذاشته، هنوز نقاط روشنی وجود دارد که پرانتز لبهایم را تا بینهایت کش دهد و مردمک چشمهایم را براقتر کند. و این یعنی روزهای خوب در راهند. ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم ;-)
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 240