یه جایی کیا راد نوشته بود "از دنیای بی تو بودن میترسم. از دنیای با تو موندنم میترسم." این جز تناقضات جالب بشریه! از اون جملههاست که من میتونم ساعتها بهش فکر کنم و به نتیجه نرسم :) حالا اصلا نمیدونم چرا با این شروع کردم. میخواستم بگم که پروژه تعطیلات تابستون داره برای من کم کم بسته میشه؛ یعنی شهریور ِ قصهی ما از اون شهریورای شلوغ و بدو بدو هست که باید سمینار نوشت و ارائه داد و بقیهش رو هم اگه خواب و کالیبر اجازه بده درس خوند. (سمینار جز درس خوندن حساب نمیشه! سمینار یه خریه که هیچ جا تو زندگی من طبقهبندی نمیشه! دیگه اجازه بدید داخل پرانتز کمتربیوت باشمD: والا ترجمه یه سری کپی پیست که اسمشو گذاشتن review article به چه درد میخوره. من واقعا کتاب خوندن رو بیشتر میپسندم تا کار پژوهشی :|) ولی دیگه انتخاب با من نیست و این درس هم باید پاس بشه.
خلاصه برای خودم، شما و برای روزهای پیش ِرو آرزوی تلاش، موفقیت و شادی دارم؛ رسپکتیولیD: با اجازهتون کرکره اینجا چند روزی پایین باشه تا فول او انرجی! برگردم...مثل همیشه به دعاهاتون احتیاج دارم، مثل همیشه دلم براتون تنگ میشه :)
پس از باران...برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 228