روی سنگ قبر آن بانو بنویسید آنقدر خورد تا ترکید!!! امروز را در بست در اختیار زندگی بودم. پایاننامه و درس و لپ تاپ و حتی نت را به کناری نهاده و از صبح یک روز شگقت انگیز را برای خودم رقم زدم! بعد از صبحانه کامل کره و مربای آلبالوی مامانپز و صرف یک لیوان گنده آب هندوانه تگری ِ مامان خانمی (با لحن زیزیگولو بخوانید!) تشریفمان را بردیم بازار قدیمی کاشان و بعد یک بستنی فروشی خیلی قدیمی با صندلیهای پلاستیکی یک بستنی سنتی درجه یک خوردیم. جایتان خالی :)
ظهر را مهمان آقای پدر کوبیده مشتی زدیم. و بعد جلوی ایوان در حالی که خنکای مطبوع کولر و فضای با صفای رو به حیاط؛ کیفیت زندگی را صد چندان میکرد فارغ از همه دنیا کتاب چاه بابل را تمام کردم. ساعت هفت با دوستی عزیز قرار گذاشتم و یک معجون تپل مهمانش بودم.
شب را با آنالیزور پیتزا خوردم. و در حال حاضر برای نوشیدن چای نیمه شب با شیرینی صدایم میکنند. خدایا به جوانیام رحم کن :)))))))))))
+ عنوان اقتباسی است از یکی از پارههای کتاب چاه بابل.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 211