کاش یکی بیاد که موقع رفتن نرود!

ساخت وبلاگ

دو سال پیش 20 شهریور اومدم خوابگاه. مامانم و آنالیزور هم اومدن. وسایلمو گذاشتیم و با مامانم چیدیم. بعد رفتیم سه‌تایی یه فست فود نزدیک خوابگاه پیتزا خوردیم. بعدم اونا رفتن. تنها شدم. خیلی تنها. کسی رو توی خوابگاه نمی‌شناختم. به بهونه دوش رفتم حموم آخری زیرزمین که گریه کردنم معلوم نشه. تیشرت سبز توپ توپی که تازه خریده بودم رو پوشیدم با یه ساپورت آبی. امشب دارم وسایلمو جمع می‌کنم که از فردا برم خوابگاه جدید. صفورا رفته خونه‌شون. ارمغانم الان رفت. ملیحه اومدم بغلم کرد و با بغض واسه همیشه رفت! و من... داشتم به سارا می‌گفتم فردا صبح میرم دوش می‌گیرم. ولی بعد رفتن ملیحه نتونستم تحمل کنم. تی‌شرت سبز توپ توپیمو و همون ساپورت آبی رو برداشتم و رفتم حموم آخری زیرزمین. رفتم که از بغض نترکم...


برچسب‌ها: روزهای گم‌جشکی
پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : بیاد,موقع,رفتن,نرود, نویسنده : baranm2a بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 17:01