جلسه صبحجلسه شباون پسره که وسط وایساده و قدش بلنده تمام جلسه بهم لبخند زد. انقدر که آخرش خندم گرفته بود که فازت چیه داداچ :d موقع رفتنشون سرشو به نشانه تشکر تکون میداد من یه جا جدا وایساده بودم. اومد جلو گفت نایس تو میت یو! من هنگ نگاش کردم. تنکیو هم یادم نمی اومد اون موقع :))) بعد یکی از دخترا برگشت با خنده گفت مثکه فقط از دیدن تو خوشحال شد ;-)
بعد جلسه مامانم زنگ زده با مسخره بازی داشتم اینو براش تعریف میکردم. خیلی جدی اونور خط منتظر بود طرف زانو زده باشه از من خواستگاری کرده باشه اون وسط :| حالا اگه بهش میگفتم با یه پسر در فاصله 3 کیلومتری کاشان آشنا شدم. جیغ ماورای بنفش میکشید که نه اختلاف فرهنگییییییییییییییییییی داریم.
هیچی خلاصه کراش زدیم رفت! اوه مای گاد! عچقم فردا برمیگرده آلمان. قلبم داره ترک میخوره، زود بود! - به حال بهم زن ترین شکل ممکن :)))))))))))))))))))) برچسبها: دانشجویی در پایتخت, دموکراسی تو روز روشن پس از باران...