تردید

در مهى دست و پا مى زنم كه از موهاى تو ريخته بر همه چيز. اشيا و الفبا. دستم را مى برم توى خيسى و بر سنگ ها و درخت مى كشم. هو مى كشم. ها مى كنم رو شيشه ها و نامت رو مى نويسم. فرو مى ريزى. مثل مه و آب. روى شانه هاى من مى ريزى و خواب موهات خيس است! مثل لعنت كه خودت غايبى. شب لعنتىِ لعنتى لعنتى. شبِ فيلبند! صبح چرا نمى شوى...
                             
                                                                                    امیراحمد کامیار

+ اگه بگم دارم بدترین لحظه های عمرم رو میگذرونم... اگه بگم بلاتکلیف ترین آدم روی کره زمینم، باور کنید. کریم خان زند با همه وجود داره برای جواب مثبت من تلاش میکنه. و من... دلم میخواد زندگی برمیگشت به دو ماه پیش که مهمترین دغدغه ام آزمون جامع بود. انگار آمادگی این حجم قلمبه محبت رو ندارم و اون نمیدونه با شخصیتی مواجهه که دوست داشتن کاملا براش مقدم بر دوست داشته شدنه! در ساعتی از روز میخوامش... در ساعتی از روز ازش متنفر میشم و این رفتار سینوسی داره منو تا سر حد مرگ میترسونه!