یک. هم اکنون متوجه شدم ترم بعدی درسی که در مورد تدریسش شک داشتم رو توی چارت درسی به اسم من گذاشته! و ساعتش هم 7:30 صبحه. و در این مورد باهام مشورت نکرده. کی؟ مدیر گروهی که سال بالاییمه! روزی که من فازش رو درک کنم عیدمه :/ خب! اول میخواستم بهش پیام بدم که قرار نبود شما دروس پیشنهادی رو برای من بفرستید؟! بعد یه نفس عمیق کشیدم و گفتم هی مریم! اگر ادعای دکترا خوندنت میشه باید هر درسی بهت گفتن بتونی تدریس کنی :| پس مجبوووری! مجبوووور. هیچی دیگه گوشی رو گذاشتم کنار و فعلا زل زدم به این عکس :) و حس میکنم به نظر قشنگ میان. شاید بتونیم دوستای خوبی باهم بشیم.
دو. یادتونه گفتم کلی حرف دارم؟ انقدر نگفتم حس میکنم بیات شد. از دهن افتاد. یه وقتایی حال ِ طویل نویسی نیست. اوه راستی! استادمم گفته یه بخشهایی از کلاس این ترمش رو من برم. و خب ایشون نمیدونه من تدریس میکنم و فکر میکنم بیکارم کلا! گفت پس من اصول رو درس میدم. به حوزههای کاربردیش که رسید میگم شما بری سرکلاس. من :| رفتم بگم حس میکنم این ترم سرم شلوغ باشه. که باز ندای درونیای گفت هی مریم! اگه ادعای دکترا خوندنت میشه پس هر چی بهت گفتن باید بتونی از پسش بر بیای. بنابراین گفتم من اوکیام دکتر!
سه. هزار و یک کار عقب افتاده دارم. از همه مهمتر اینکه موضوع و پروپوزال ندارم و اگر بخوام واقعنگر باشم این الان باید در اولویت باشه و بشینم مقاله بخونم ولی در حال حاضر چه میکنم؟ در این پوزیشن حیاط رو نگاه میکنم :/
خداییش خرس قطبی هم انقدری که من استراحت میکنم استراحت نمیکنه. شاکیام از خودم. هی مریم! اگه ادعای دکترا خوندنت میشه.... ای بابا! یکی این وجدان منو خفه کنه D: من ادعای هیچیم نمیشه. خیالت راحت، تو هم بگیر بکپ یه گوشه دیگه. اَه :|
چهار. این آهنگ رو گوش کنیم فعلا و حالمون خوب بشه، خدا بزرگه بلاخره ;)
پس از باران...برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 202