دیوونه هیچ ترسی از گرفتاری نداره

ساخت وبلاگ

توی سالن مطالعه خوابگاه نشسته‌ام و به حرفای این چند روز اساتیدم برای ادامه پروژه فکر می‌کنم. دیروز استاد راهنمایم حرف‌های مثبت زیادی زد. انگیزه داد از این که تو موفق می‌شوی و به کارت ایمان دارم. عملا داشت سعی می‌کرد انرژی مثبت بدهد. ولی خب به حرف‌هایش احتیاج داشتم. یادم انداخت که وضعیتم حالا از چند سال پیش قطعا بهتر است. نمی‌دانم چرا دختر پر اعتماد به نفس قبلی نیستم. دلیلش این است که نسبت به یک سری مسائل داخل پروژه احساس بی‌سوادی دارم که خب احساس درستی هم هست :) ولی حرف‌های دیروز استادم چیزهایی را به یادم آورد که دیدم ترسم بی‌مورد است. و باید برای هدف بیشتر بجنگم و بی‌شک همه چیز در گرو خواستن خودم هست، همانطور که قبلا بوده.

این روزها به اعتقادات بیشتر فکر می‌کنم؛ اعتقاد به اینکه خدا حواسش هست. سخنرانی که خیلی قبولش داشتم می‌گفت به خدا و اهل بیت باور داشته باشید. توکل به خدای زبانی فایده ندارد. اگر می‌گوییم امید به خدا، باید یقین داشته باشی و اعتماد کنی. فکر می‌کنم به ده سال اخیر زندگی‌ام... به جایی که حالا هستم، اگر خدا نبود هیچ کدام از اتفاقات زندگی من اینطوری پیش نمی‌رفت. راضی هستم از شرایط فعلی؟ راستش رضایت صد در صدی جایی توی زندگی من ندارد. به قول نسیم مرعشی توی کتاب پاییز فصل آخر سال است "قانع باش؛ اما راضی نباش". و حالا من قانع هستم به شرایط فعلی ولی این همه چیزی نیست که من می‌خواهم.

برای موضوع پروپوزال، به انتخابی رسیده‌ام که دوستش دارم. ارتباط خوبی با این موضوع برقرار کرده‌ام. موضوع سخت و چالشی است و احتمالا از فیلد فعلی من کمی فاصله دارد، نیاز به مطالعه زیادی دارم تا ایده خوبی پیدا کنم؛ اما دلم می‌خواهد یک بار دیگر مثل چند سال پیش به خدا و خودم اعتماد کنم و توی همین راه قدم بگذارم. لطفا برایم دعا کنید، ماچ بر پس کله‌های مهربانتان :)

راستی کتاب کنت مونت کریستو را خواندم و امشب اگر بشود دوست دارم استارت یک کتاب جدید را بزنم. فیلم و سریال مدتی است از زندگی‌ام حذف شده :/ امیدوارم زودتر تکلیف پروپوزالم را مشخص کنم تا زندگی برگرد به روال دلخواه‌تری. این آهنگ شادمهر را هم گوش کنید و آخر هفته‌تان را زیباتر کنید :)

پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 326 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 11:34