28 دی، برای اولین بار دیدمش. توی اون هفته با پنج تا خواستگار دیگه هم ملاقات داشتم. قیافه جدی داشت. کت و شلوار آبی تیره پوشیده بود، با شال ابریشمی کلاسیک و دستمال جیبی که همرنگ شال بود. مامان ِ تپل مهربون و خاله بلوند بینی عملکرده که با کفشهای پاشنه ده سانتی اومد توی پذیرایی ما. نمیدونم چرا فکر میکردم خودش و خانوادهش خیلی مذهبی باشن. شاید حرفهای مامانش اینو القا میکرد و از اونور ظاهر خالهش پارادوکس جالبی ایجاد میکرد.
حسِ خاصی مکالمه روز اول نداشت. شاید چون من یک عروسک کوکی بودم که به ترتیب مثل مصاحبه قرارهای ملاقات رو پشت سر میذاشتم. من توی نگاه اول عاشقش نشدم. روراست باشم با خودم این مسئله برای من احتمال پایینی داشت چون همیشه منطقی به همه چی نگاه میکردم. و کراشهاییم که در لحظه اول میزدم محض خنده بود و شاید طول عمری به اندازه چند دقیقه تا دو سه روز داشت. داشتم میگفتم توی نگاه اول عاشقش نشدم. اما خب ایرادی هم نداشت. نشد بعد رفتنش به چیزی گیر بدم. قیافه معمول و مردونه، قد بلند و اعتقادات به شددت نزدیک. که این سومی مهمترین عاملی هست که بعد از یک سال میتونم اشاره کنم و ازش لذت ببرم! (ابهام پاراگرف اول باید تا حدودی رفع شده باشه.)
مسئله عمده من این بود که طرف به آزادی من احترام بذاره و آزادی در نظر من پوشش و این حرفا صرفا نبود. اینکه به لحاظ تحصیل و شغل و ... محدود نشم. نه مثل یه سری از آدما تند تند و بدون فکر بله بله حق با شماست گفت و نه مثل یه سری قدرت مردونهش رو به رخم کشید و درصدد مخالفت براومد. که صد البته من از مورد اول به مراتب بیزارتر بودم. چون همین آدمایی که بیفکر و سرسری بدون اینکه متوجه بشن چی داری میگی، تاییدت میکنن، بعداً خطرناکترن. با دقت گوش داد که این ویژگی هم، ویژگی قابل تحسینی برای یک مَرده. و خب حالا دیگه بار گوش دادن تا حدی از روی دوش آنالیزور برداشته شده که گوش شنوای مطلق حرفهای من و غرغرهای تحصیلیم بود. و البته از روی دوش مخاطبان اینجا.
گوش میکرد و مغزش در حال تجزیه و تحلیل بود. خودش میگه همون روز اول تصمیم قاطع گرفته که یا من یا هیشکی. ضمن اینکه بهش گفتم نصف اونایی که به من قبلا این جمله رو گفته بودن، الان از خانم هیشکی صاحب دو فروند فرزند هستن :] قیافه روز اولش اینو نشون نمیداد! از 28 دی 97 بیشتر یک ذهن درگیر توی یادم هست که بعد از سخنرانی قرایی با محوریت اخلاقD: شنونده خط و نشونهای دختری بود که انگار رسالت داره تا حقِ بیچون و چرای تحصیل همهی دختران سرزمینش رو احیا کنه!
از جلسه اول چیز بیشتری یادم نیست. اما دلیلی که باعث شد این پست رو بنویسم مقولهی شناخته. 28 دی 97 هیچ وقت فکر نمیکردم آدمی که روی صندلی مقابلم نشسته، این آدمی باشه که حالا میشناسمش. شناخت رو جدی بگیرید و به آدمها اجازه بدید خودشون رو به شما اثبات کنند. این رو از کسی بپذیرید که یه دورهای سرعت نه گفتنش با سرعت نور برابری میکرد :)
پس از باران...برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 195