با کشتی سانچی غرق شدیم
با پلاسکو سوختیم
با هواپیما 752 سقوط کردیم
و
با متروپل ویران شدیم ...
من چه گویم که غریب است دلم در وطن
از توییتر علی کریمی
اخبار تلخ تمامی ندارد. چند روزی بود میخواستم بنویسم. خشمگین بودم، سعی کردم به روی خودم نیاورم اما مگر میشود؛ به قول رفیقی، یک روز هم نوبت ماست. آخر هفته پیش را با معصومه گذراندم. کاخ گلستان را گشتیم، خندیدیم، عکس گرفتیم، ساندویچهای خوشمزه با سس مخصوص خوردیم، فیلم تینیجری شاد دیدیم. اما سر آخر در سکوت شب نشستیم به صحبت کردن از همه اتفاقاتی که در یک قدمی گوشمان است. از آرزوهای برباد رفته... از کمترین مطالبات انسانیمان که روز به روز بعیدتر و دورتر میشود. جوان ایرانی هر چقدر هم که سعی کند چیزی به روی خودش نیاورد موفق نمیشود. سایه دلهره انگیز "عاقبت چه خواهد شد" بر زندگی همهمان افتاده و متاسفانه دست خالیتر از آنیم که کاری از دستمان بربیاید.
اما در همه این تاریکیها... این عکس را معصومه برداشته. پنجرههای رنگی، آیینهکاریها و نور فضا پر از احساس زندگیست. این روزها که قلبم از درد آبادان گرفته، این عکس را نگاه میکنم و در دلم میگویم حتما روزهای روشنی هم در انتظار ماست. بالاخره شب تمام خواهد شد.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 144