نمازم رو خوندم و با یه فنجون چای نشستم پای لپتاپ. برای شروع روز دوم چالش 21 روزه. دیشب دوتا قرار دوستانه برگزار شد. و خب خوب بود. البته قرار اول رو بیشتر هر دو تامون به شکل تراپی بهش نگاه میکنیم. چون از زمین و زمان حرف میزنیم و غر میزنیم و جدیدا حتی دلمون پر باشه گریه میکنیم :) دومی هم با اینکه کوتاه بود اما حس خوبی داشت. راستش من اینجا دوست زیادی ندارم. شاید یه تعدادی از اون دورها باقی مونده باشن اما خب تفاوتهامون انقدری زیاد شده که گاهی حس کنم دیگه حرف مشترکی ندارم. و ترجیحم همون ارتباطات امن خودمه. دیگه اینکه من خیلی دختر اهل خانوادهای هستم. یه روز مهشید -هم خوابگاهی قشنگمون که الان کیلومترها ازمون دوره- بهم گفت تو دختر خونهای. هر چی هم مدلت طور دیگهای باشه بازم برمیگردی به خونه. میگفت حتی کارهات شبیه مهسا خواهرمه که با اینکه پزشک موفق و دختر مستقلیه بازم دختر خونهاس. و حالا بیشتر و عمیقتر میفهمم منظورش رو. واسه همین اکثر اوقات من با خانواده میگذره و یه چند تا دوستی که از دور و نزدیک خیلی دوستشون دارم. اوایل شاید این برام جالب نبود. میترسیدم محدود باشم. و حالا پذیرفتم که نه مدل من همینه. و اینطوری خوشحالم. پس خوبه.
برای امروز چند تا کار متنوع دارم. اول که اگه خدا بخواد چند ساعت باسن همایونی رو بچسبونم به صندلی و بشینم همین جا. بعد نوشتن تمرین ریاضی. و چند تا هماهنگی. بریم ببینیم چی پیش میاد.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 122