[اول قبلی رو بخونید بعد بعدی رو :/] خب پر واضح بود با اون لوکیشنی که اختیار کرده بودم خوابم میبره! تقریبا نیم ساعت چهل دقیقه نگذشته بود که میگ میگ اومد لباس عوض کنه و بره دوباره! و بلند بلند داشت تلفنی میگفت فاکتور آجر براش بفرستن. دم در اتاق خواب دید من با چشمانی نیمه باز و مستاصل نگاه میکنم! و نگاهم گویای این مطلبه که کاش بذارید من دو دقیقه بکپم! :))) به جای اینکه نگاهش حاکی از پشیمانی یا معذرت بابت بیدار کردن انسان فرهیختهای چون من باشه برگشت گفت وای مریم نخواب نخواب! پاشو کارااتو انجام بده. دیر شد. بدوووو... خب عالی شد. فقط صبح دل انگیزم این جملهی خداوندگار استرس در خاورمیانه رو کم داشت. گفت و تیشرت و شلوار جینش رو با یه پیراهن شلوار رسمی عوض کرد، چند ثانیه هم با ماهی روی کابینت چشم تو چشم شد و رفت. کاش من بفهمم واقعا چکارهس؟ شغلش چیه؟ حقوق و درآمدش چقدره؟ :)))))
بیدار شدم گفتم نه مریم جون امروز روز یلّلی تلّلی نیست. ماهی رو مزهدار کردم، برنج رو خیس کردم و تصمیم گرفتم یه قهوهای چیزی از این آمادهها بزنم. دو سه تا مدل مختلف توی کابینت یابیدم و رندوم یکی رو برداشتم و از خدا خواستم تلخ نباشه. حقیقتا مزه زهرمار آخرین چیزی بود که امروز بهش احتیاج داشتم. حالام نشستم پای لپ تاپ و اگه نفس امارهام اجازه بستن بلاگفا رو بهم بده یه کار مفیدی رو شروع کنم. نفرین آمون بر من اگر شب ریپورتی برای عرضه نداشته باشم. بیاین توی کامنتها بهم فحش بدید. اصلا تقصیر شماهاست انقدر توی اون پست "همنوایی..." لوسم کردید، بیعار و تنبل شدم و فکر کردم برم کاندید مجلسی جایی بشم. مسئولیتی قبول کنم. اما حیف که زیادی درس خوندم. این قبیل مشاغل رو دیگه به من نمیدن. [مریم جون؟ دلت میخواد امروز نو نامبر هم بهت زنگ بزنه؟ هنوز فکر میکنی روزت میتونه زیباتر بشه؟ :/ پس خفه شو گلم. nmrت رو تحلیل کن :|]
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 59