دیشب را منزل پدری بودم و دیروز هم. امین سرکار بود تا همین چند لحظه پیش. دیروز بعد کلاسم رفتم آنجا و حالا صبح سهشنبه را تا این لحظه کسالتبار شروع کردهام. قرار بود کتابخانهای که از دیجی کالا سفارش داده بودم برسد و سر و سامانی به کتابها بدهم که یک اسمس چرت و پرتی فرستادهاند و پوزش خواستهاند که پنجشنبه میآید و بخشی از سفارش حذف شده. این در حالی است که بسته در مرکز توزیع کاشان دریافت شده. و حوصله پیگیری هم ندارم. نکبتها ذوق امروزم را کور کردند.
از طرفی دیشب حوالی یک، یک و نیم خوابیدیم و صبح را با مارش نظامی و مراسم زیبای ارسال آنالیزور به سرکار شروع کردیم. یعنی از پنج و شش صبح انواع و اقسام زنگ و ساعت و اینها نواخته شد و بعد جیغهای ممتد و بنفش مامان تا حضرت آقا ساعت هفت چشمهایش را بمالد و بگوید چه خبره؟ میرم حالا :/ و بامبی همایونیاش را به سمت ما بچرخاند و پتو را بالاتر بکشد. خلاصه به زور هفت و ربع از خانه بیرونش کردند ولی خواب را زهرمارمان کرد. بعد هم امین زنگ زد و من وسایلم را جمع کردم و برگشتم خانه. و امین دوباره رفت. این بشر برعکس آنالیزور است. همیشه خدا انگار فلفل توی ماتحتش کردهاند. بند نمیشود و مثل میگ میگ بیشتر از اینکه خودش را ببینی خط دویدنش معلوم است.
دوتا تکه ماهی منجمد و سبزی کوکو را از فریزر انداختم بیرون برای ناهار. (کاش وردی چیزی بلد بودم تا خودش تبدیل به سبزی پلو با ماهی میشد) لباس نخی نرمم را پوشیدم، کولر را زدم و پریدم روی تخت تا به سبک خودم (خواهر آنالیزور طوری) انرژی کسب کنم و از کسالت اول صبح فرار کنم. البته که راهش احتمالا خوردن یک قهوهای نسکافهای چیزی و بعد مزهدار کردن ماهی و برگشتن به کار و بار و زندگی است. اما خب هیچ کاری نکردن همیشه گزینه روی میز جالبتریست. البته به شرط آنکه همراه استرس نباشد. حالا هی به خودم میگویم پاشو مریم، پاشو مریم! به کارات برس. الانه که دوباره استادت زنگ بزنه و تسک جدید بتراشه. پاشو وقت تلف نکن. اما خواهر آنالیزور هستم دیگر. گونهای نادر از انسانها که از گشادی خودمان به تنگ آمدهایم.
+ ببخشید هر پاراگراف یه کلمه بیادبی داشت. اخیرا در مکالماتم مودب شدم. به هر حال یه تایمی معلمم و باید توی نقشم فرو برم. اما اینجا نه دیگه... خدا رو شکر بابام اینجا و سبک حرف زدنم رو نمیبینه. ایشون جز دسته افرادیه که توی زمان پخش برره به خاطر دوبار استفاده از کلمه «بید» توسط دختر نازش، نزدیک بود کلهش رو بکنه! یعنی ملت سر ناموس گیس و گیسکشی دارن. مام اینطور! یه بار توی روزنامهای اخباری جایی دیدین سر منو با داس بریدن یا چه میدونم چکشی، چیزی مغزمو ترکونده یا مثل بابک خرمدین اینا تبدیل به گوشت قرمهسبزی شدم مطمئن باشید ریشه در بیتربیوت بودنم داشته! :)
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 61