یه جور ناجوری دلم تنهایی میخواد!

ساخت وبلاگ

یه پسر سال پایینی داریم کلا علامت سواله! هر وقت می‌بینیش توی دانشکده با لحن ببخشید فلان جزوه... میاد جلو به حرف زدن! یه جوری رو اعصابه که ترم پیش وقتی بعد هر کلاس می‌اومد ازم سوال بپرسه ملیکا میگفت باز این :|

دو سه روزه تو دانشکده می‌بینمش و چون اعصابم از هزار و پونصد طرف خط خطیه تا سلام میکنه یه سری تکون میدم و سریع از یه طرف دیگه میرم. شماره‌امم نمیدونم از کجا گیر آورده و گاهی پی‌ام میده سوال میپرسه. امشب یه سوال پرسید و تا الان داشت حرف میزد :| خداییشم بحث غیرعلمی نمیکنه ولی من حوصله‌شو ندارم :( به واقع حوصله خودمم ندارم و نمیدونم باید چه خاکی تو سرم بریزم چه برسه که بخوام عین پشتیبان‌های کانون قلم چی به یکی دیگه هم مشاوره بدم! خیلی هم مدلش دخترونه‌طوره و از اینا که "وای من درس نخوندم! ینی میرسم جزوه مو تموم کنم؟! شما چند دور خوندین؟ شما نمره‌تون چند شد؟ و خزعبلاتی از این دست... امشب وسط حرف زدنش یه جایی خیلی خودمو کنترل کردم که ننوشتم: بسه دیگه خواهشا برو گم شو :|


برچسب‌ها: روزهای گم‌جشکی
پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 265 تاريخ : دوشنبه 8 خرداد 1396 ساعت: 2:37