5 صبح به خاطر پایاننامه بیدار بشی :| اون تایم سگ رو بزنی از لونهاش نمیاد بیرون! بعدم با این دستگاهها سر و کله زدم. میگن دخترا لطیف و ظریفن. خوب من الان اخلاقم داره شبیه این دستگاهها میشه. فاقد مدار احساسات. اگه این چهار تا بیتم تو وبلاگ نذارم دیگه مطلقا هیچ ویژگی دخترونهای ندارم :/
ولی خداییش کیف کنید از این میزان کرنش! یعنی خواص الاستیستهای گرفتم که بشر به عمرش ندیده D: نمونه نباید تحت کشش پاره میشد. بالا سرش وایساده بودم میگفتم طاقت بیار رفیق! تو میتونی :)
اینم اون یکی دستگاهه. تراورس! اون سنگ مرمر زیرش خیلی سنگینه. بدبخت این پسره توی آز - انیشتین- هزار بار اینو برا من جا به جا کرد. خداییش تنهایی نمیتونستم. بهش گفتم یه طرفشو بگیرید فقط. با هم میبریم. با قیافه مردای دهه چهل گفته بفرمایید کنار! کار شما نیست :)
ده دقیقه گذشت. سنسور دستگاه خراب شد :| اون قرمزه تو عکس. باید دستگاه حرکت رفت و برگشتی میداشت و وقتی به سنسور میرسید، برمیگشت. اما خراب شد و از روی سنسور رد میشد احمق :| میخواستم دوباره انیشتین رو صدا کنم که ور منطقی ذهنم گفت مامانت که نیست! :| خودت درستش کن. یه سری پیچ و مهره باز کردم؛ 2 ساعت کارم عقب افتاد :/ ولی راه افتاد :)
هیچی دیگه هم اکنون روی تختم افتادم و دارم میمیرم از خستگی :) کاش ساعت برنارد میداشتم و زندگی روی تخت من متوقف میشد.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 182