دوباه لبخند، دوباره پیوند، دوباره پیمان، دوباره ایران

ساخت وبلاگ

جلسه که تمام شد دکتر صاد آرزوی موفقیت کرد و گفت حالا یه سوال؟ تو واقعا استعدادت می‌درخشد؟ رو کرد به استاد راهنمایم و گفت: دکتر! چه جوری این تیزهوشانی‌ها رو جذب می‌کنی! چرا اینا با ما پروژه بر نمی‌دارن. دوباره همه خندیدند. و من شاد و خوشحال آمدم بیرون. البته با وجود دکتر صاد جلسه مصاحبه برای هیچ کس ترسناک نبود. نیم ساعت بعد استادم زنگ زد گفت فکر نمی‌کردم تا این اندازه شناخته شده باشی و تاثیر مثبت گذاشته باشی. بعد رفتنت همه از تو تعریف کردند و این یاعث افتخار و خوشحالی من بود. سرفرازم کردی. امیدوارم نمرات آموزشی و پژوهشی‌ت به حد نصاب برسد. نظر گروه خیلی مثبت است.

حالا بماند که توی این دو ماه مصاحبه تا اعلام نتایج، پدری از من در آمد که مسلمان نشنود کافر نبیند. هر روز حرف‌های جدید... یک روز گفتند یک نفر را جایگزینم کردند. یک روز گفتند یک پسر سال بالایی را به واسطه نفوذ استادش قرار است انتخاب کنند، یک روز قول دکتری را به یکی دیگر دادند و سر انجام یک روز که خسته از آزمایشگاه برمیگشتم استادم با ذوق زنگ زد و گفت چقدر طول میکشه حاضر بشی بیای؟ پرسیدم کجا؟ گفت طبقه هفت فارابی اتاق هیئت رئیسه. زنگ بزن میام بیرون. گفتم کجا؟!!!!! گفت تو کجایی؟ گفتم رو به روی برق! گفت پس بمون من میام. یک ربع بعد با هیجان جلوی دانشکده برق بود. از دور گفت: خبر خوش! 94.5 از 100! امتیازهایت از همه بالاتر شده... شوکه نگاهش کردم. گفت تمام است. البته قطعی نشده. بین خودمان باشد. نباید به تو لو بدهم. تایید سنجش را می‌خواهد ولی امیدوار باش. گفتم بهشان اگر حقش را ندهید فرار می‌کند. خندیدم. این یکی را راست می‌گفت. شاید از سودای استرالیایی که چند وقت بود به جانم افتاده بود و داشت مخم را می‌خورد خبر داشت. فقط به آنالیزور گفته بودم که برای دکتری در ایران یک بار اقدام می‌کنم شد که شد. نشد به جای یک سال علاف ماندن، ویزای 476 می‌گیرم. و بعد همه در مقابل عمل انجام شده قرار می‌گیرند! و کسی با رفتنم مخالفت نمی‌کند. به این تصمیم زیاد فکر کرده بودم. اپلای برد را بالا پایین کرده بودم. آن روز آنالیزور سکوت کرد. گفتم حرفی نداری؟ گفت نه. مگه حرف تو کله تو میره؟ اصلا نمیشه فهمید توی لحظه چی تو ذهنت میگذره... توی کنگره سلول‌های بنیادی با یکی دو نفر مشورت کرده بودم. اما خدا بیش از اینها هوایم را داشت. می‌دانست توی غربت می‌میرم لابد. همین دیگر.. فقط امیدوارم از این ماندن هیچ وقت پشیمان نشوم...امیرکبیر عزیز! منتظرم باش که من با یک دنیا انرژی و عشق همچنان میخواهم بهترین سال‌های عمرم... جوانی‌ام... را با تو باشم.

عنوان از این آهنگ که زیاد دوستش دارم. خیلی زیاد.


برچسب‌ها: دانشجویی در پایتخت
پس از باران...
ما را در سایت پس از باران دنبال می کنید

برچسب : دوباه,لبخند,دوباره,پیوند,دوباره,پیمان,دوباره,ایران, نویسنده : baranm2a بازدید : 226 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 17:01