وقتی میبینم با تمام مشکلاتی که داشتم نشد یه ترم برای خودم سیو کنم، در حالی که بقیه تونستن، خیلی دلم به حال خودم میسوزه. عمیقا ته دلم غصهای میشه... کاش میدونستم و پارسال اون درخواست لعنتی رو زودتر داده بودم و این همه مسئولین اون دانشگاه نکبت سلیقهای عمل نمیکردن... حقیقتا روحم با این داستان هیچ وقت کنار نمیاد ولی خب استرس هم چیزی رو درست نمیکنه! باید صبر کرد و توکل. باز میشه این در.برچسبها: از رنجی که میبریم, درد داشت بخوانید, ...ادامه مطلب
از دیروز حال روحی خوبی نداشتم. غمگین بودم و البته هنوز هم. و علت خاصی هم برایش ندارم. البته غمگین بودن جوان ایرانی با اوضاعی که اطرافش میبیند علت خاصی هم لازم ندارد :) اما نگذاشتم که غم این بار زمینم بزند. برخلاف وقتهایی که این مود باعث میشود به بالا و پایین کردن الکی شبکههای اجتماعی بگذرانم، یا بیوقفه سریال آبدوغ خیاری تماشا کنم این دفعه دست خودم را گرفتم و نشاندم پای لپ تاپ. حالا درست است که یک دفعه وسط خواندن مقاله صورتم خیس از اشک میشد اما فقط سی ثانیه و سریع برمیگشتم به فکرهای مثبت و خوب. غذاهای خوشمزه درست کردم، به موسیقیهای آرامشبخش گوش کردم. پیاده روی کردم، با کسانی که حالم را خوب میکردند حرف زدم و مغزم را گول زدم که همه چیز خوب و عالی است. گول خوردم؟ تا حد خوبی بله :) پیشرفت قابل ملاحظهای در کارم نداشتم که بگویم فلان تحلیل و تحلیل را تمام کردم و بستم. اما خب چیزهایی از ویدئوهای آموزشی یاد گرفتم. نه اینکه بگویم غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کردم، اما تمرین بسیار بسیار خوبی بود برای ورود به این مسیر که گویا ناگزیر به یاد گرفتنش هستیم. و حالا قول دادهام اگر این بخش از کارم را تمام کردم یک قسمت سریال به صرف چیپس و پفک به خودم جایزه بدهم. به این ترتیب در سن خر پیر، باید منت کودک درون را هم بکشیم، نوازشش کنیم و مدام زیر گوشش بخوانیم "ده تا شب دیگه بخوابی همه چی درست میشه" و باز دوباره از شب دهم... .برچسبها: روزهای گمجشکی, از رنجی که میبریم بخوانید, ...ادامه مطلب
یک گور دستهجمعی از این سر تا آن سر نقشه هست که بهنوبت میرویم سرجایمان دراز میکشیم. بیغسل و کفن، بیاحترام و تشییع، بیسنگقبر. وبلاگ خواندن ندارد, ...ادامه مطلب
هر بار فکر میکنم به لحاظ درسی دیگه سختتر از این شرایط نمیتونه وجود داشته باشه، یه جوری میرم توی آمپاس که متوجه میشم خاک توو سر تفکرم :) خلاصه که این روزا... به طور متوسط روزی 4 ساعتم توی مترو و مسی, ...ادامه مطلب
چقدر دلم برای ریزریز تعریف کردن از جزییات تنگ شده؛ یه پست طول و دراز به خودم بدهکارم که مینویسمش به زودی!* لولی یعنی بیخانمان و خب صفت برازندهای برای یه موجود خوابگاهیه :) و مغموم برای نزدیک شدن رو, ...ادامه مطلب
وحشتناکترین بعد قضیه این است که؛ آنان درهای کارخانهها، ادارهها و دانشکدهها را به روی زنان باز میکنند، ولی همچنان عقیده دارند : "برای یک زن محترم، ازدواج بهترین کسب و کار است!" جنس دوم - سیمون دوبووار, ...ادامه مطلب
زندگی همه آن چیزی را که میخواستم به من داد و علاوه بر آن به من ثابت کرد که آن چیز چندان هم اهمیت نداشت.برچسبها: روزهای گمجشکی + تاريخ سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت 1:41 | مریم اهل کاشا, ...ادامه مطلب
میجویمت میجویمتبا آنکه پیدا نیستی...میخواهمت میخواهمتهر چند پنهان میکنم... + حتی اگر نباشی، میآفرینمت؛ چونان که التهابِ بیابان، سراب را. + بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوشتر؟!؟ + دلم گرفته... باور کن این دیگه شعر نیست! یکی از اثراتش هم اینه که هر چی مینویسم دوست ندارم و چند ساعت بعد حذفش میکنم. ,این غم انگیزترین حالت,این غم انگیزترین حالت تهران است,این غم انگیزترین,اين غم انگيزترين ...ادامه مطلب