عاشق این ساعت از روزم. ناهار آمادهس و برنج داره آسه آسه دم میکشه. چای هل و دارچین هم همینطور. یه بوی گرم و نرمی پیچیده توی خونه و آفتاب کمجونی که به زور تا لب پنجره خودش رو کشونده بالا. امین حدودای ساعت دو میرسه و من... بعد از کلاس ریاضی اول صبح و درس دادن توابع همانی و کلی بدو بدو بعدش تا برگشتن به خونه و تدارک ناهار و شستن هزاران ظرفی که عادتمه موقع آشپزی کثیف کنم، حالا آخیش گویان با یه خرمالو اومدم نشستم پای لپتاپ... تا بیست دقیقه خودم رو پرت کنم توی دنیای فرندز.+ توی تایم رفت و آمد به مدرسه اگه پیاده باشم، خیلی پیش میاد که توی ذهنم موقع قدم زدن به این فکر کنم که بیام اینجا چی بنویسم... اتفاقا به صورت بالقوه نوتهای خوبی هم از کار در میاد اما بعد نمیدونم چرا بالفعل نمیشه و همونجا باقی میمونه. به نظر چارهش پیادهرویه. باید بیشتر راه برم. و دومی خوندن! کم میخونم جدیدا... مشغلهها زیادن... اما به خوندن یه کتابی مثل کلیدر احتیاج دارم. اساساً یه نوشتهای از محمود دولت آبادی... حالا که دقت میکنم بابت تعهدی که به یه سری از نویسندگان و سریالها دارم واقعا باید ازم تقدیر بشه :)))برچسبها: همین حوالی بخوانید, ...ادامه مطلب
هر چی دیروز مفید بودم، امروز گند زدم. مرسی واقعا :))+ یعنی خوردم به یه تستی که پارسال تحلیل کرده بودم و الان درک نمیکردم که چی شد! و خب تا الان درک کردنم طول کشید. و خروجی قابل ثبت: صفر! برچسبها: از رنجی که میبریم بخوانید, ...ادامه مطلب
حقیقتا روی مصدق رو سفید کردم! انقدر که دم عیدی بدو بدو کردم و فارغ از نتیجه فعلا، این بده :))))) این ساعت هنوز دانشگاه کاشانم و عجیبه وسط این بیابونم یه سگم دیده نمیشه، اونام رفتن تعطیلات حتی D: بخوانید, ...ادامه مطلب
امروز ساعت از سه گذشته بود که از مدرسه برگشتم و بعد از چهار جلسه کلاس نان استاپ که تماما روی پا ایستاده بودم واقعا له له بودم. تا ناهار خوردم و یه چندتا پیام با کاکتوس رد و بدل کردیم، ساعت چهار گذشته بود و بعدش دیگه عملا بیهوش شدم تا ساعت ۷. شب قبل هم ۱ تا ۶ خوابیده بودم و من از اون دسته آدمهام که متاسفانه باید ۸ ساعت در روز بخوابم که انسان شریف و کاربردیای باشم. ولی خواب طولانی بعد از ظهر زمستون رو دوست ندارم، سرد و سنگین و غمآلوده. یه متنی یادمه ضبط کرده بودم که به همین خواب بعد از ظهر اشاره داشت و الان یهو یادم افتاد که چقدر دوستش داشتم و احتمالا توی کامپیوتر قدیمیمون بشه فایلش رو پیدا کرد. الان دقیقا حس و حال متن یادمه اما جملاتش رو نه و تصورم اینه متنش باید از مسعود کرمی بوده باشه. ذهنم رو درگیر کرد کاش همت کنم بگردم و پیداش کنم! حالا فعلا بگذریم... وسط روزانهنویسی به کجاها که فکر آدم کشیده نمیشه.بیدار که شدم همه تنم درد میکرد، مخصوصا حوالی قلبم که واقعا امیدوارم از سرماخوردگی، درد عضلات و همین مسائل باشه و خودش خوب بشه! حقیقتا یک سال گذشته بهخاطر بقیه انقدر مطب این دکتر اون دکتر رفتم که حالم از فضاش بهم میخوره و الان با فکر کردن به قلبم میخوام بشینم ساعتها گریه کنم. قلب خوبی باش لطفا.چندتایی لباس داشتم که با دست میخواستم بشورم. و یهدونه رو گذاشتم خیس بخوره و الان که دارم اینجا تایپ میکنم یادم افتاد که هنوز توی حیاط داره خیس میخوره و یادم رفت برم سراغش؛ دیگه فردا ایشالا :)) قرار بود دو سری سوال ریاضی برای بچههای دوازدهم و دهم طرح کنم که نشستم سر اونا و مدام به خودم میگفتم تموم شد میرم یه فیلمی سریالی چیزی میبینم. دیگه پنجشنبه شب بعد کلی جون کندن مستحقق یه, ...ادامه مطلب
نمازم رو خوندم و با یه فنجون چای نشستم پای لپتاپ. برای شروع روز دوم چالش 21 روزه. دیشب دوتا قرار دوستانه برگزار شد. و خب خوب بود. البته قرار اول رو بیشتر هر دو تامون به شکل تراپی بهش نگاه میکنیم. چون از زمین و زمان حرف میزنیم و غر میزنیم و جدیدا حتی دلمون پر باشه گریه میکنیم :) دومی هم با اینکه کوتاه بود اما حس خوبی داشت. راستش من اینجا دوست زیادی ندارم. شاید یه تعدادی از اون دورها باقی مونده باشن اما خب تفاوتهامون انقدری زیاد شده که گاهی حس کنم دیگه حرف مشترکی ندارم. و ترجیحم همون ارتباطات امن خودمه. دیگه اینکه من خیلی دختر اهل خانوادهای هستم. یه روز مهشید -هم خوابگاهی قشنگمون که الان کیلومترها ازمون دوره- بهم گفت تو دختر خونهای. هر چی هم مدلت طور دیگهای باشه بازم برمیگردی به خونه. میگفت حتی کارهات شبیه مهسا خواهرمه که با اینکه پزشک موفق و دختر مستقلیه بازم دختر خونهاس. و حالا بیشتر و عمیقتر میفهمم منظورش رو. واسه همین اکثر اوقات من با خانواده میگذره و یه چند تا دوستی که از دور و نزدیک خیلی دوستشون دارم. اوایل شاید این برام جالب نبود. میترسیدم محدود باشم. و حالا پذیرفتم که نه مدل من همینه. و اینطوری خوشحالم. پس خوبه. برای امروز چند تا کار متنوع دارم. اول که اگه خدا بخواد چند ساعت باسن همایونی رو بچسبونم به صندلی و بشینم همین جا. بعد نوشتن تمرین ریاضی. و چند تا هماهنگی. بریم ببینیم چی پیش میاد. برچسبها: همین حوالی بخوانید, ...ادامه مطلب
قبل از خواب امشب این نکته را بگویم که تمام امروز بدون ذرهای استراحت دویدم. از روزهای شلوغ آزمایشگاه که یک سری وقایع میل به نشدن دارند. خستگی و استرس و نداشتن خواب راحت به اضافه همه دوندگیها. داشتم میگفتم شبها درگیر کابوس امتحان و کنکورم و مدتهاست راحت نمیخوابم. علیرضا با پای شکسته آمده بود و با عصا افتاده بود پشت سر من و داشت از خوابهای ژانر وحشتش برایم تعریف میکرد و من عین خر در گل مانده بالا سر نمونهها گیر کرده بودم. وسطش گفتم به خوابهای خودم امیدوار شدم. بسه دیگه :) گفت امروز قیافهت شبیه بغض یاکریمه اینجوری نباش دیگه. دلم برایش سوخت. با پای شکسته داشت مرا برای این همه کاری که داشتیم دلداری میداد. بعد سارا دستم را گرفت و نشاند و ماگ گلی گلیام را تا خرخره پر از چای کرد که یک دقیقه آرام بگیر. و بعد دخترها برایم ترسیم کردند که زندگی بعد از این روزها پر از آرامش خواهد بود. حداقل یک سال به خودت استراحت میدهی، موهایت را رنگ میکنی، ناخنهایت را فلان میکنی، تا لنگ ظهر میخوابی و از این حرفها. حسام پسرک جدی آزمایشگاه در رفت و آمد بود. اما توی بحث نبود. بچهها که رفتند آمد و با جدیت گفت خانم مهندس به حرف اینها گوش ندینها. شما همیشه باید همینطور اکتیو و در مسیر باشید. بعد درستون نرید بیخیال کار علمی بشیدها!!! گفتم با همه خستگی این روزها، من با سبکی که بچهها گفتند چند روزه روانی میشوم. خاطرتون جمع :)ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم ماستبرچسبها: دانشجویی در پایتخت بخوانید, ...ادامه مطلب
به نظر میرسه اتفاقات کاشان گردی رو کلا میس کردم. قدیما اگه یه همچین برنامهای داشتم اگه پونصدتا پست ازش نمیذاشتم آروم نمیگگرفتم. ولی خب الان پیر شدم و قیمتا بالا رفته و اعصاب مصاب ندارم خلاصه :)) ولی دو تا عکس که قدرتی خدا اصلا توشون مشخص نیستم میذارم به یادگار. و همینطور شفاهی بپذیرید که خوب بود. هر چی صبر کردم کسی عکس بهتری بفرسته، نفرستاد، قاعدتا باید عکسهای بهتری وجود داشته باشه چون بالغ بر صد دفعه من صدای مریم مریم اینوووور گفتنشون که اشاره به گوشی یه نفر بود رو شنیدم و حالا مستنداتش کجاست الله اعلم. و البته این نکته که من اصلا به کسی نگفتم عکسایی که گرفته بفرسته هم توی عکس نداشتنم بیتاثیر نیست D; انتظار داشتم بای دیفالت برام بفرستن مثلا :))))دیشب زود خوابیدم و با اینکه زمزمههایی از تعطیلی تهران شنیدم اما نمیدونم چطور ذهن کنجکاوم تا پاسی از شب پیگیریش نکرد و صبح که پاشدم برم ناسا دیدم تعطیل شده و انقدر خوشحال شدم تو گویی برف اومده تا کمر :))) البته سه دقیقه بعد یادم افتاد که ساعت 18 به وقت تهران با دوستان کارشناسی کلاس آنلاین دارم و تو گویی تیغی در گلو. اما حالا عیبی نداره تا اون ساعت مال خودمون باشیم تا یه فکری به کلاس هم بکنیم. بعد دیگه به یمن این اتفاق فرخنده برای اینکه دوباره برنگردم توی تخت، یه ترکیب شیر نسکافه برای خودم تدارک دیدم و با نون بربری و خامه عسلی خوردم (لبنیات از وقتی گرون شده خیلی خوشمزه شده به نظرم :/) همین دیگه بریم ببینیم امروز دنیا دست کیه. باقی بقای همگی به غیر از یکسری مسئولین البته :|برچسبها: دانشجویی در پایتخت, لبخندهای کشدار بخوانید, ...ادامه مطلب
از خونه اومدم خوابگاه و متوجه شدم هندزفریمو جا گذاشتم. در حال حاضر تجلی بیپناهی انسان معاصر هستم. مستقیم از خونه اومدم سالن مطالعه خوابگاه. فردا طبق معمول گزارش دارم. و امیدوارم جز آخرین گزارشها باش, ...ادامه مطلب
آهای عالیجناب عشق..., ...ادامه مطلب
تئاتر شهر روی نیمکتها نشسته بودم و بیتفاوت ساندویچ قارچ و پنیرداری را گاز میزدم. نگاهم جلب پسرک بیست و چند سالهای بود که تیپ دخترانه زده بود و برای چند تا سرباز شهرستانی عشوه میآمد. از این پارک ه, ...ادامه مطلب
وحشتناکترین بعد قضیه این است که؛ آنان درهای کارخانهها، ادارهها و دانشکدهها را به روی زنان باز میکنند، ولی همچنان عقیده دارند : "برای یک زن محترم، ازدواج بهترین کسب و کار است!" جنس دوم - سیمون دوبووار, ...ادامه مطلب
جلسه صبح جلسه شب اون پسره که وسط وایساده و قدش بلنده تمام جلسه بهم لبخند زد. انقدر که آخرش خندم گرفته بود که فازت چیه داداچ :d موقع رفتنشون سرشو به نشانه تشکر تکون میداد من یه جا جدا وایساده بودم. اومد جلو گفت نایس تو میت یو! من هنگ نگاش کردم. تنکیو هم یادم نمی اومد اون موقع :))) بعد یکی از دخترا برگشت با خنده گفت مثکه فقط از دیدن تو خوشحال شد ;-) بعد جلسه مامانم زنگ زده با مسخره بازی داشتم اینو براش تعریف میکردم. خیلی جدی اونور خط منتظر بود طرف زانو زده باشه از من خواستگاری کرده باشه اون وسط :| حالا اگه بهش میگفتم با یه پسر در فاصله 3 کیلومتری کاشان آشنا شدم. جیغ ماورای بنفش میکشید که نه اختلاف فرهنگییییییییییییییییییی داریم. هیچی خلاصه کراش زدیم رفت! اوه مای گاد! عچقم فردا برمیگرده آلمان. قلبم داره ترک میخوره، زود بود! - به حال بهم زن ترین شکل ممکن :))))))))))))))))))))برچسبها: دانشجویی در پایتخت, دموکراسی تو روز روشن, ...ادامه مطلب
صبح سرد پاییزی که اصلا دلت نمیخواد از تخت بیای پایین و به حجم کارات فکر میکنی و برنامهریزی میکنی چطور به همهشون برسی و چقدر امروز باید راه بری... و همزمان داری فحش میدی که لعنت به این زندگی که همش باید توش بیدار شد! یهو اسمس میاد با کمال مسرت شما به عضویت بنیاد ملی نخبگان در اومدید! میتونم بگم با شیرجه پریدم توی سوییت. و بعد از اجرای مراسم پایکوبی با نوای بر طبل شادانه بکووووب... پیروز و مردانه بکووووب دارم میرم دنبال چرخه تکراری زندگیم. حداقل مزیتش این بود که اون موقع چرثقیل هم نمیتونست منو از تخت جدا کنه و یه اسمس تونست! قدرتی خدا D:برچسبها: لبخندهای کشدار, ...ادامه مطلب
یک. اون دوستمون که گفتم روزی چند بار زنگ میزد و در مورد انتخاب واحد و ثبت نام سوال داشت به نظر میرسه سوالاش تموم شده! چون لحظاتی پیش اسمس داد، سلام نتایج کنکور اعلام شد. یه لینک هم فرستاد! بعد من کلی فکر کردم چه کنکوری؟ چی میگه باز این؟ کجا امتحان دادم که خودم نمیدونم؟! نکنه واسه ثبت نام اطلاعیه جدیدی اومده؟ لینک رو باز کردم دیدم صفحه ورود اطلاعات داوطلبی برای دیدن نتایج کنکور سراسریه!!!! و نمیدو,حواشی,امروز ...ادامه مطلب
یک. آنالیزور دیشب از من شماره حساب بانک ملت خواست و گفت قرار است یکی از شاگردانش برایش پول بریزد. و اسمس بانکش فعال نیست. گفت تو شماره حسابت را بده. شماره را فرستادم. امروز عصر 250 تومان به حساب من واریز شد. اسمس را فوروارد کردم برای آنالیزور و پرسیدم درسته؟ جواب داد: "تولدت مبارک" یعنی اجازه میدهی, ...ادامه مطلب