چشمهایم را صبح به زور باز کردم. هفته سختی را گذرانده بودم و طاقت بلند شدن نداشتم. همانجا از زیر پتو جیران را دانلود کردم برای اینکه شاید این احساس را پیدا کنم که زندگی دوباره نرمال میشود. کمکم داشتم فکر میکردم اوضاع بهتر شده و لابد فردا میتوانم برگردم به اوضاع زندگی درهم برهمم. به رسیدگی به هزاران کار عقب ماندهام. توی اتاق فکر -دستشویی- حین جدا کردن دستمال توالت آه از نهادم بلند شد که ای وای! ادیت آخرین پروژه استاد راهنمایم روی محصولات آرایشی بهداشتی را کامل نکردم. توی بیمارستان ایمیلش را دیده بودم و موکول کرده بودم به بعدا. که فراموشم شده بود. عجیب بود که پیگیرش نشده. بعد از فایلی که برایش فرستاده بودم تشکر کرده بود که عالی شده اما فلان و بهمان و ایکس و ایگرگ و کوفت و زهرمار را هم بهشان اضافه کن. که خودش کلی زمانبر است. خلاصه دستشویی هم به دلم نچسبید!
علیرضا چندبار زنگ زده که پاشو بیا تهران. تا فکری به حال آخرین بخش پروژه کنیم و هربار با اصرار که تا خدمت نرفتهم بیا. و هی ارجاعش میدهم به وقت مناسبتری که لااقل گزارش بخشی که انجام شده را تکمیل کنم. که هیچ وقت هم این زمان مناسب نمیرسد. چپتری که قولش را داده بودم و مقاله و پایاننامه خودم تماما روی هواست. و آنقدر استرسش را دارم که شبها دندانهایم را بابتش روی هم فشار میدهم و ترجیح میدهم حتی الان از صحبت در موردش هم فرار کنم. باید مدارک عمل مامان امین را برای دکتر ببریم و بیمه و این یعنی ساعتها انتظار در مطب و دوندگی. از طرفی خودش هم رسیدگی دارد و احتمالا بعد از برگشت سیل عیادت کنندگان که این چند روز پدر تلفن را درآوردند. به خاطر نزدیکی امتحانات پایانترم یکشنبه هم کلاس ریاضی دارم و هنوز تستهای آمار و احتمال دوازدهمیها و مسائل معادلات گویای دهمیها آماده نیست. این وسط دو هفته دیگر عروسی یکی از دخترداییهای امین هم هست و نمیدانم چه فرآیندی در خانوادهشان رخ داده که فرت و فرت عروس و داماد میشوند و از روی چشم و همچشمی هر جشن مجللتر از قبلی. بدیهی است دهانی صافتر از آسفالت خیابان دارم برای لباس و کادو و حواشی مراسمی که برایم جذابیتی هم ندارد. خلاصه زندگی پرفشار پایش را گذاشته بیخ گلویم. باشد که رستگار شوم.
+ای شب آشفته برو، ای غم ناگفته برو/ وی خرد خفته برو، دولت بیدار بیا
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 99