من از آن تافتههای جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون میدید که با لبخندی صمیمی به او سلام میگویم غرق در شگفتی میشد و نمیتوانست باور کند. در این حال، برحسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتیام را تحقیر میکرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من سادهتر از اینها بوده است، من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم!
سقوط - آلبرکامو
+ من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم.
برچسب : نویسنده : baranm2a بازدید : 240